
زن خود زندگیاست!
روژان نوری
یکی از دغدغههای مهم زندگیم این چالش بوده که چرا زنان باوجود اینکه چه ازلحاظ فیزیکی وچه شخصیتی با مردان هیچ تفاوتی ندارند، اینهمه دچار ناعدالتی ونابرابریاند؟ همیشه وقتی به دنبال تعریفی صحیح وسالم از زن بودن به بنبست خوردم. برایم جای سؤال بود که واقعا من که هستم؟ هرچقدر در لابهلای برگهای تاریخ به دنبال ردپایی از زنان گشتم جز القاب ناشایستی چون آفت، جادوگر، برده، آشوبگر، ضعیفه و….. نیافتم. حال بااین تعاریف ازسوی دیگر بعضی ازفیلسوفان برزبان راندهاند که اگر خواهی هستی را بشناسی انسان را بشناس. چون همیشه از هستی به مثابهی مادینگی یاد بردهاند، پس براین مبنا در وهلهی نخست باید زنان را شناخت، زیرا زن آفرینندهی زندگیست. این واقعا چالشی بود که درآن غرق وسرگردان بودم. بااین تعاریفی که از زن بودن وجود داشت، به دنبال تعریف حقیقی زن بودن گشتم. گویند که جوینده یابنده بود ودرناامیدی بسی امید است ومن هم این ضرب المثلها را مبنای جویندگی خویش قرار دادم.
وقتی به وضعیت وجایگاه زنان درجامعه امروزی در تمامی عرصههای سیاسی، اجتماعی واقتصادی توجه میکردم، به ژرفای بردگی زنان پی میبردم ومتوجه تمامی نگرشها وذهنیتهای اقتدارگرایانهی مردسالاری نسبت به زنان میشدم. اما هرچه به دنبال دلیل قانع کنندهای بودم که بفهمم که چرا اینهمه ناعدالتی در قبال زنان، اما دریغ از جوابی حقیقی!
ناامید نشدم وبه کاوشهای خویش ادامه دادم.در کُتب آسمانی به دنبال جواب سؤال خویش گشتم، اما در لابهلای اوراقشان جز دختران زنده به گور وزنانی ازدندهی چپ مرد آفریده شده وضعیف واز ابتداییترین حق زندگی بیبهره، تعریفی نیافتم. یکی از آن به مثابهی زمین کشاورزی نام برده که چه خواهی در آن دِٰرو کن ودیگری چون کالایی برای تأمین غریزهی جنسی وکنیز خانه استفاده نموده است وزنی را سمبل زن خوب بودن کرده که دیگر از زن بودنش اثری نمانده است.
حکایتهای فراوانی ازقتلعامهای زنانی که به تهمت جادوگری وسحر درآتش زنده زنده سوزانده شدهاند یا حلق آویز شده اند را شنیدم غافل از آن که گناه آنان تنها عالم بودن ودانشمند بودن بوده وبس! درتاریخ نوشتاری که از زمان آغاز تمدن به نگارش درآمده نمیتوان از ردپای زنان مبارز وپیشاهنگ هیچ اثری یافت. تنها زنانی را خواهی یافت که از لحاظ فیزیکی زن بوده اما روحشان به اندیشههای مردسالاری آغشته شده است .همهی رشادتها وقهرمانیهای زنان که در راه زندگی کردهاند، پنهان کردهاند یا معنایی واژگون به آن بخشیدهاند. پس دلسرد از این دوره پر از حزن به جستن خویش ادامه دادم.
به سراغ تعریف زنان در سیستم سرمایهداری رفتم. بحث از آزادی وبرابری بود که زنان چون مردان دارای حق وحقوق برابرند و شهروندانی آزادند و جنسیت ملاک نیست وانسانیت مهم میباشد؛ اما فریبی بیش نیست . از زن بودن، هویت وهستیش دگر چیزی نمانده و به ملکه کالاها مبدل شده که برای آنکه موردقبول واقع گردد، ازهرکاری برای کالانمودگی دریغ نمیکند وتنها تعریفی که میتوان برایش نمود برده مدرن وملکه کالاها میباشد. در وجودش خبری اززندگی کومینال و روح آزادی نیست.تنها کالبدی بی روح را میتوان مشاهده نمود.
دیدگاه ونگرشهای فمنیستها،آنارشیستها وکومونیستها را که برای زن بودن تعاریفی داشتند مطالعه نمودم اما خلا ایجاد شده در وجودم را نمیتوانست پرکند. آزادیم،هویتم، اراده وتاریخم را پیدا نکردم. تعاریف همه ناقص وطبق منفعتشان بود نه برابری وعدالت مابین هر دوجنس.
همیشه در ذهنم هنگام بحث از علم زنان تنها تعریفی تجربی وفیزیکی به ذهنم خطور میکرد. پس از آشنایی با علم ژنئولوژی، افق زندگیم کلا تغییر کرد. انگار به تعریفی که دنبالش بودم نزدیک شدم. کمکم به جواب سؤالاتم نزدیک میشدم.ژنئولوژی با کندوکاو در تاریخ به دنبال یافتن تاریخ گمگشته زن بود. برایم جالب وهیجانانگیز بود که ازدورانهایی بحث مینمود که زن نماد آزادی وعدالت بوده وبرای انسانیت با اهریمنان مبارزه نموده وجان خویش را فداکرده است. بحث از حرفهای ناگفته وپنهان شده در لابهلای برگهای تاریخ دربارهی زنان سایهی غمِ افکنده شده بردلم را میزدود. دگربه جای القاب ناشایست که به دور از هستی زن بود القابی چون پیشاهنگ، الهه، زندگی وزیبایی، دمکراسی وآشتی را میدیدم. اکنون سبب آن همه اقتدار، خشونت، ظلم، نابرابری وناحقی مردان که برزنان جایز میدیدند را فهمیدم.
ذهنیت مردسالارانه از نیروی پیشاهنگی زنان، اراده و روح دینامیک بودنشان هراس به دل دارند و میترسند که مبادا قدرت را از آنان بگیرند.غافل از آنکه زنان نه برای قدرت بلکه برای آزادی وبرابری جامعه مبارزه مینمایند. حال به نبود ردپای زنان در تاریخ پی بردم. که اصلا تاریخ زن به نگارش در نیامده است اندکی هم که باشد، آن نیزجز تاریخ بردگی زنان نیست.
حال دگر با این تعاریف با خیالی آسوده با تاریخی پر از افتخاربه این شیوه زن بودنم را برزبان میرانم:
زن چون دریایی است بیکران، صاف وبیآلایش. همه در دنیای سادهاش جای دارند. چون کوههای باصلابت، با اراده وجسارت. زن بودن به مثابهی آزادی،آشتی، عشق وشورزندگی است! زن بودن زیباترین احساس است! زن سمبل الهگی، زیبایی وزندگیست. زن خود زندگیاست…