سافو، اولین شاعر زن جهان
سافو بزرگترین شاعر غنایی جهان باستان در اواخر قرن ششم پیش از میلاد در خانوادهای اشرافی در جزیره لسبوس متولد گردید.
شعرهای سافو که بیش ار ۲۶۰۰ سال پیش نوشته شده در ستایش عشق و اندوه و شادی و زیبایی و سرشار از فضایی زنانه است. او نخستین زنی است که احساسات شخصی و خصوصی خویش را در شعر بیان کرد. او در آن دوران سرپرستی مدرسه ای زنانه را به عهده داشت و در آنجا به دختران وزنان جوان هنر زیستن و هنر شعر و موسیقی را می آموخت.
بر طبق افسانهها سافو به دریانوردی به نام فائون دل باخت و با او ازدواج کرد. حاصل ازدواج او دختری به نام کلهایس است که سافو چند شعر زیبا برای او سروده است. در مورد مرگ سافو اختلاف نظر زیاد است، لیکن گفته میشود به سبب بیمهری فائون خویش را از فراز صخرهای به نام لوکاد به پایین انداخت و جان سپرد.
عشق بیسرانجام و زندگی شاعرانه سافو الهامبخش بسیاری از شاعران، نویسندگان و هنرمندان پس از وی گردید.
بیان احساسات شخصی یک زن در آن دوران و در آمیختگی فضای زنانه در شعرهای سافو با بیان برهنه و احساس شگفت انگیز او موجب شده که وی را به همجنس گرایی نسبت دهند و از این رو شعرهای او در معرض اتهام و نابودی قرار گرفت و توده ای از آثار وی قربانی سلیقه ی معلمان و ناسخان بعد از او شد و به عمد نابود گردید.
اما آنچه امروز در دست است – هر چند کم و ناقص – نشانگر احساس عجیب و بی پیرایه سافو است که نه تنها در شطّی از تاریخ و اسطوره و عشق جاری است، بلکه با گویشی شاعرانه آداب و رسوم آن دوران را برای ما واگویه می کند و هم کمال زیبایی شناختی شعر، در ۲۶۰۰ سال پیش را به ما امروزیان هدیه می دهد.
آنگونه که افلاطون فیلسوف برجسته ی یونانی هم درمقابل هنر گیج کننده ی سافو سر خم می آورد. وی سافو را ایزدبانوی دهم هنر نامیده است و در مورد او می گوید: « سافو نه تنها یک غزل سرای بزرگ است بلکه او الهه ای است خالق همه ی هنرها »
دو نمونه از شعرهای سافو:
مرگ از من دور نیست …
او بالاتر از یک قهرمان است
او به چشم من یک خداست !
او که می تواند کنار تو بنشیند
و به زمزمه ی شیرین صدای تو
و آهنگ خنده های فریبنده ات
– که ضرب آهنگ قلب مرا تشدید می کند-
عاشقانه گوش فرا دهد …
اگر من ناگهانت باز بینم ،
نخواهم توانست با تو سخن بگویم
چرا که زبانم گره می خورد
و یک شعله ی باریک
زیر پوستم می دود …
چیزی نمی توانم دید
چیزی نمی توانم شنید
جز صدای طبل گوش های خود را
و رنگم از علف های خشک
پریده تر می شود…
در این زمان؛
مرگ از من دور نیست ….
به دخترم کله ایس …
« کله ایس»، از من مپرس که چه بپوشی.
من روسری گلدوزی شده ی«ساردیسی»
مانند آنکه خودم پوشیده بودم ،
ندارم تا به تو بدهم.
مادرم همیشه می گفت:
در زمان ما بستن یک روبان ارغوانی
روی موها
نشانه ی اشرافیت بود.
اما ما نادان بودیم…
دختری که موهایش طلایی تر از
نور فانوس است،
هرگز نباید برای آرایش موهایش
چیزی بجز گل های تازه داشته باشد .