مختصری تاریخی در مورد خشونت ( به مناسبت ۲۵ نوامبر)
فریبا رشیدی
در مقاله پیشرو با نگاهی به خشونت، ریشههای تاریخی آن را بررسی نموده و در این میان دلایل خشونت علیه زن را بحث خواهیم نمود.
از زمانی که انسان بوده و زندگی میکند، خشونت نیز به عنوان یک خصوصیت در نهاد او وجود داشته و تداوم دارد. علوم اجتماعی کنونی دستهبندیهای متنوعی برای خشونت قائل میگردند، اما بسیار آشکارا میتوان گفت که آنقدر در موضوع غرق میگردند که از اصل مسئله غافل میگردند. و البته اصل موضوع ریشه خود خشونت است.
خشونت نیز به مانند بسیاری از ویژگیهای انسان از ابتدا با او همراه بوده است، لیکن در محدوده کوچک و تحت کنترل یا بهتر بتوان گفت به شکلی جهتدهی نشده. شکار یک حیوان یا بریدن یک درخت یا دوشیدن شیر یک حیوان، یا حتی کندن گلی از شاخه همگی گونههایی از خشونت هستند. ستیز انسانهای اولیه باهم برای بقا نیز گونهای خشونت است.
با پیشرفت جامعه انسانی و ورود به مرحله نئولتیک که ذهن انسان نیز در این مرحله جهش سریعتری نسبت به مراحل پالئولتیک و مزولتیک دارد، قواعدی نیز در قالب اخلاق جامعه تعیین میگردند که هر گروه اجتماعیای مقید به انجام آن میباشد. خشونت نیز یکی از این موارد است که در قالب همین قوانین قرار میگیرد. هر انسانی نمیتواند بنا به دلخواه خویش خشونت ابراز نماید. جامعه اخلاقیای که به دور فرهنگ زن-مادر شکل میگیرد، بر مبنای یکسانی و عدالت به وجود میآید وخشونت را مگر در موارد دفاع از خویش روا ندانستهاند و جامعه اجازه توسعه آن را نمیدهد.
ذات زن بنا به رابطه بسیار عمیق و ظریفی که با طبیعت داشته، خشونت را نپذیرفته و سعی بر حذر از آن داشته است. با گذار از مرحله الهه مادر به مردسالاری بسیاری از ویژگیهای منفی که جامعه اخلاقی با پیشاهنگی زن، اجازه بروز آن را نمیداد، خودنمایی میکند. ذهنیت ملکیتگرا که هر چیزی را متعلق به خویش میداند برای نیل به اهداف خویش به خشونتی سیریناپذیر متوسل گشته و خشونت بدین ترتیب در ذهنیت اقتدارگرا نهادینه میگردد.
گذار به مرحله تمدن از جمله فرصتهای توسعه خشونت در اذهان جامعه بود. در فضای ذهنیتی که هنوز از ارزشهای جامعه اخلاقی به تمامی گسست انجام نگرفته است، به وسیله داستانهای اسطورهای و جنگ مابین ایزدان و ایزدبانوان، تنها راه موجود برای این دو فرهنگ را در مبارزهای نابرابر و لبریز از خشونت نشان میدهند. جنگهای ویرانگر و مخربی که به دست ذهنیت اقتدارگرا و به بهانههای واهی ایجاد گشته، بر این نکته صحه میگذارد. دیگر خشونت به ابزاری در دست اقتدارگرایان تبدیل میگردد و بوسیله آن جامعه را تهدید و ارعاب نموده و چه زمانی لازم ببینند آن را توجیه مینمایند.
با بسیاری توجیهات اسطورهای، فلسفی و دینی این فرهنگ را بسط و گسترش داده و به ریزترین خانههای جامعه رسوخ کرده و بویژه نمود آن را در ادبیات عامیانه خلقها به عنوان عنصری لامتغیر میبینیم. از جنگ قهرمانان و گلادیاتورها تا به کُشتی کج که امروز باری دیگر در بهروز کردن و تهییج احساسات خشمبرانگیزاننده در انسانی که هرروزه روبروی هجوم خشونت است، همگی از ذهنیتی که خشونت را برای بقای خویش ضروری میداند، نشأت میگیرند، و البته مجریان این امر نیز رسانههای تحت کنترل ذهنیت موجود میباشند.
اصلیترین قربانی خشونت زنان هستند که به عنوان ابژهای از جانب ذهنیت اقتدارگرا مورد هجوم قرار میگیرند. اما چرا ذهنیت مردسالار بر خود روا میدارد که علیه زن خشونت به کار ببرد؟ بکارگیری خشونت خود از ذهنیت تحکمگرا و مالکیتگرا سرچشمه میگیرد. اقتدار دولتی که بر همه جامعه حاکم گشته است، برای تداوم خویش نه تنها بر جامعه خشونت اعمال مینماید، بلکه آن را به مثابه فرهنگی در ذهن افراد آن قرار داده و عمر خویش را بدین ترتیب طولانی مینماید.
و بدین شکل و با پوششهایی نظیر دین، ناموس، شرف، برتری جنسیتی، برتری عقلی و … توسل به خشونت را روا دانسته و بر آن اصرار میورزند. فلسفه خشونت خود این است که آنکه برتر است بر آنکه ضعیفتر است، تحکم نموده و با زور او را مجبور به اطاعت نماید. با توجه به پیشینه تاریخی ۵۰۰۰ سالهای که مردسالاری دارد، تحکم بر زن و مجبور کردنش به اطاعت و تمکین، از ویژگیهای بارز این اندیشه میباشد و به عنوان حقی برای مردان روا دانسته شده و مشروعیت یافته است.
میتوان برای درک بهتر این موضوع به حافظه نه چندان دور و حتی جاری جامعه نگاه انداخت. زمانی که برادری خواهرش را با یا بی دلیل به باد کتک میگیرد، زمانی که پدری تنها برای اینکه به دخترش یادآوری کند که مرزهای تعیینگشته برایش را رعایت کند، او را تهدید مینماید، زمانی که زنی در مقابل خواسته شوهرش، نه بگوید، و شوهر او را کتک میزند، زمانی که زنی به پیشنهاد ازدواج یک مرد نه میگوید؛ مرد این حق را به خود میدهد که نگذارد زن زندگی راحتی داشته باشد و برای اینکه مال کسی دیگر نباشد بر رخسارش اسید میپاشد؛ اینها همه برای مردان از حقوق آنان دانسته میشود و عمل خشونتطلبانه خویش را کار درستی میپندارند.
در زمانی که زن در مرحله بیداری فکری به سر میبرد، با شدیدترین حملات نیز روبرو میگردد. خشونت دولتی گشته در عصری که بیشتر از هر زمان دیگری در آن ادعای آزادی زن دارد؛ روز به روز بیشتر گشته و نه تنها این نوع خشونت بلکه تحت نام اسلام رادیکال نیز نوک پیکان ایدئولوژی خشونت به سمت زنان نشانه رفته است.
چه اندازه زنان به سوی آزادی و استقلال گام بر میدارند، هجمههای مردسالارانه و اقتدارگرا نیز علیه آنان بیشتر میشود، و این مطمئنا اتفاقی نیست. زن آگاه جامعه آگاه و آزاد را برمیسازد و جامعه آزاد نیز بر خلاف تصور ذهنیت جنسیتگرا و خشونتطلب است. مبارزه با خشونت علیه زن و جامعه، کاری است که بایسته زمینهسازی فرهنگی است. هشیاری زنان درباره ذهنیت مردسالار که زن ضعیف و ناتوان را ترجیح میدهد و تلاش برای مقاومت در برابر انواع خشونت، تنها محدود به ۲۵ نوامبر نیست، بلکه باید به عنوان یک باورداشت، فرهنگ و ذهنیت درآمده و برای آن زیرساختهای فکری و اندیشه آماده گردد. و همچنین زنان از لحاظ ذهنیتی، بیچارگی ایجاد گشته در ذهنشان را پاک کنند و به تواناییها و نیروی ذاتی خویش ایمان داشته باشند.