
زن در جوامع طبقاتی
جامعه طبقاتی که از دوران سومریان آغازودوران بابلیان منجربه طرد کلی زن ازجامعه گردید(۲۰۰۰ ق.م تا۲۰۰۰ م)،همزمان با رشدنیروهای تولید از طریق تقسیم کارتعاونی،بهترشدن شرایط زراعت وصنایع،تولیداضافی ونیروی کارتوسعه یافت.اقشاری که دردوران مادرسالاری براستفاده ازتولید اضافی درراستای منافع جامعه ابتدای نظارت میکردندودراین چهارچوب توزیع ومصرف راسازماندهی میکردند،کم کم ازطرزتفکرمالکیت گروهی دورشده وباغضب افزودهی محصولات به نفع خود،مالکیت خصوصی راتوسعه دادند.مالکیتگرای که باعث دستیابی این اقشاربه ثروتی سرشارگردید،بتدریج بصورت یک طبقه منجربه تفکیک اجتماعی وشکلگیری طبقاتی گردید.
تاریخ جامعهی طبقاتی که از۲۰۰۰ق.م آغازوتا به امروزادامه یافته است،دوران چهارهزارساله شکل گرفته بانیروی خشن مرد درتمام عرصههای اقتصادی ،سیاسی وفرهنگی میباشد.این دوران راکه میتوان آن رامتمدن شدن ویا انقلاب تمدنی نیز بنامیم،درذات خودیک انقلاب مردانه است.تکوین طبقات،حاکمیت،نظامیگری وادیان که اززمان پیدایش جامعه طبقاتی بااتکا برایدئولوژیهای مردمحورانه همواره رشد یافتهاند،با این انقلاب مردانه تغذیه شده رفته رفته بانظامندی گام به گام درعرصههای دولت،خانواده،حقوق وهنروبا نهادهای زیربنای وروبنایاش ،انگ خودرابرسیمای تاریخ زده است.
این انقلاب مردانه برروی دستاوردهای عظیم انقلاب زن محورانه نوسنگی به وجودآمده وپیشرفت تمدن راتنها به جوامع طبقاتی وجنس مردمرتبط دانسته وزن را ازصفحهی تاریخ زدوده است.درواقع تمام اشکال حاکمیت وتکوین طبقاتی در طول تاریخ برروی این انقلاب مردانه یعنی حاکمیت یافتن مردبرزن توسعه وابعادگوناگون یافته است.تکوین طبقاتی که درگام نخست با خصوصی سازی وبه انحصاردرآوردن نیروی کارزن ازسوی مرد ودرگام دوم با به ملکیت درآوردن خود زن آغازگردید،طبقهی زن به عنوان قدیمیترین طبقه تحت استثمارظهوریافت.زن،تحت ژرفترین،موثرترین،دقیقترین وگستردهترین نوع حاکمیت قرارگرفته است .ازاین لحاظ زن،واقعیت طبقه است که درپایینترین ردهاجتماعی وکاملا مطرود از جامعه قرار دارد.یعنی گذاربه جامعهی طبقاتی ،اساسا گذاربه دوران حاکمیت یکجانبهی مرد است.پیشرفت حاکمیت مردآنچنان بی حدوحصربوده که تمام خدایان وامپراتورهای بعدازدوران نوسنگی مردبودهاند.دیگرهیچ نشانی ازالههها باقی نمانده است .درتاریخ به ندرت بانام زن روبرو میشویم وآنان که وجود دارندنیز،شبه مردند.این هم نشان نظام بسیارناعادلانه وزیان رسان به زن است.
بدین شیوه پایههای بی عدالتی ،محرومیت وجنگهای خانمان برانداز صدهاساله ،تحت نظام درحال رشد پدرسالاری تاسیس وبدین طریق قرارداد میان زن وجامعه ازسوی مرد کاملا دگرگون گردید.حاکمیت مرد،چارچوب ایدئولوژیکی،نظام ارزشی وکلیت قوانین گذارده شده ازسوی اونیزانگ خودرابه صورت اساسیترین عامل برسیرتکاملی جوامع زده است.دراین مرحلهی جدید همزمان بارشد بی همتای حاکمیت دراثرتمرکز قدرت درجبههی مرد،قدرت زن باافتی عظیم مواجهه گردید.این امر،سرآغازنزول تدریجی مقام زن وتاریخ بردگی اواست.درنتیجه،زن نه به صورت یک ضرورت طبیعی بلکه درجریان تکوین طبقاتی وسیربیرحمانه تکامل اجتماعی ازبین رفت.زن بنا به ماهیت سوسیالیستی ،عادل،مساوات خواه واشتراکیاش ،هیچگاه تکوین طبقاتی رانپذیرفته وهمواره ازآن زیان دیده است.افت مقام زن ،حاکی ازافت انسانیت وخلقها میباشد.ازاین لحاظ،دستیابی مجدد به جوهروفطرت زنانه دوران مادرسالاری ورسیدن به حقیقت ذات پاک شده ازآلودگیهای جامعه طبقاتی وتمدن مردسالارانه ،اتوپیای رهایی خلقها وبشریت را زنده ومحقق میسازد.
جامعه بردهداری اولین دوره تکاملی خودرابا سومریان آغاز وبا تمدنهای بابل،آشورومصروغیره تداوم داد.همزمان با پیدایش تولیداضافی وپیدایش مالکیت خصوصی،تکوین طبقاتی ناشی ازآنها شکل میگیرد.تمدن بردهداری که بربریت،شکنجه خشونت بی حدومرز رابرانسانیت تحمیل نموده،بیانگردورهای است که درتاریخ جوامع ازلحاظ به کارگیری شدید وآشکاراستعماروفشار،تکوین طبقاتی رابه برجستهترین شکل خود درآورده است.
انتقال تولید اضافی ناشی ازپیشرفت تولید به گروهای پیشاهنگ جامعه منجربه اختصاص سهم کمتری ازآن به سایراقشارجامعه-علی رغم صرف نیروی کارورنج بیشتر-شده ورفته رفته این اقشاربه حالت وابسته به گروههای نخبه جامعه درآمدند.تمرکزتولیداضافی آمده ازراههای تولید،تجارت ویاغارت دردست گروه مذکورباعث ابدی ساختن نظام اشرافیت گردیدوشکاف بین انسانهاراعمیقترساخت.این هم زمینه بروزنوعی تبعض وتمایزجدید اجتماعی رافراهم آورد .ناکارآمدی مناسبات ونیروهای تولید که مستلزم دگرگون شدن همیشگی ساختاراشرافیت بنا به شرایط متغییر تولید بود،دگرگونی راضروری ساخته ،ساختارهای پیشین راازبین برده وشرایط زایش شیوه نوین تولیدرافراهم آورد.بروز تحولات درفرایند تولید به گشایش عرصههای نوین تولیدانجامید که این امر،کشف منابع نیروی کارجدید راضروری ساخت.همراه با آن،افزایش نیاز به جستجوی منابع خام،باعث پیدایش استعمارگردید.اسیران جنگی ویااقشارمحرومی که توانای بازپرداخت دیون خویش رانداشتند،نیروی کار اساسی سیستم بردهداری را تشکیل میدادند.پس ازکشف نقش نیروی انسانی درفرایند تولید،این سیستم بیش ازپیش اشاعه پیدانمود.ازاین لحاظ،دوران بردهداری درتاریخ،نماینگروحشیانهترین جنگهای بیعدالتی واستعماری است.هنگامیکه تولید اضافی درمیان قبایل انباشته گردید ورفتهرفته فرایند تولیدازشکل برآورده ساختن نیازهای شخصی خارج وباهدف دادوستد کالا به کالا صورت پذیرفت،هرچیزی حتی انسان نیز به صورت یک ابزارمبادلاتی یعنی به ملک تبدیل شد.به ویژه ضرورت افزایش نیروی کاروجمعیت ،راهگشای تبدیل زن به یک ابزار دادوستد بین قبایل وهمراه با آن،افزایش رقابت تدریجی بین قبایل گردید.یعنی جنس زن،اولین برده وملک شدهی تاریخ است.
جنگهای که قبلا تنها برای تامین خوراک وادامهی حیات صورت میگرفتندحال باهدف به دست آوردن ملک،خاک،انسان،زن وخلاصه هرچیزی باحرصی فراوان ازسوی مردان انجام میپذیرفتند.بدین شیوه،مرداستارت جنگهای بی پایان درتاریخ بشری را زده است.باقدرتمندترشدن مرد ازراه کسب ثروتهای ناشی ازنیروی کاربردهگان واسیران جنگی،ضررهای بسیاربزرگی به انسانیت واردشد.مردهمچنان با شدت تمام به جنگهای بردهسازادامه داد.مردان وزنانی که درسرزمینهای فتح شده با زورشمشیراسیرمیشدند،زیراوامر اربابانشان کار میکردند وبدین شیوه،ارزشهای انسانی به مرز حیوانیت تقلیل یافته وانسانهادرجعبهای بی منفذ تحت هرنوع فشاروسرکوب قرارگرفتند.
این تحولات زیرساختاری،زمینهساز پیدایش نهادهایی چون دولت شد که انگ خودرابرتاریخ زده وتا امروز به حیات خویش ادامه میدهد.هرچنددولت درآغازباهدف کنترل کردن تضادهای طبقاتی ومبارزات درحال رشداجتماعی بوجودآمد،امارفتهرفته تحت اختیارطبقه حاکم قرار گرفته وسرانجام به ابزاری برای تحکیم وتداوم حاکمیت طبقه مذکورمبدل گردید.اسای ترین تدبیرونیرومندترین سازماندهی جامعه بردهداری درپدیدهی دولت تجلی یافته است.دولت به عنوان نهاد حافظ حاکمیت،تداومبخش آن وحاکم برکلیه عرصههای سیاسی،نظامی،حقوقی ودرتاریخ عرضه شده است.اشکال نخستین نهاد دولت دردولت-شهرها زاده شد که بعدها زمینهساز پیدایش امپراتوریهای غولآسای بردهداری گردید.بطورخلاصه +تکوین دولت،شامل قانونی شدن اعتبارطبقه حاکم وتفکیک اقشاربالایی جامعه از بدنهی جامعه میباشد.تمام دولتها درتاریخ براساس خصایص مردانه شکل یافتهاند.زیرا بنا به شکلگیری ملیتاریستی نخستین،مردحاکمیت خودرابیش از همه بااین سازماندهیها حفظ کرده وبا نهادهای نظامگیری چون دولت وارتش،ازاقتدارخویش حراست کردهاست.
با یکی شدن اقتدار مردبا حاکمیت طبقاتی،جامعه طبقاتی به حالت حاکمیت اجتماعی درمیآید.مرد بودن معادل جنس حاکم،طبقهی حاکم ودولت حاکم بوده است ومرد،هم به تاسیس دولت برخاست وهم با تزریق فرهنگ حاکمیت خویش درتمام سلولهای جامعه ازطریق نهادهایش،حاکمیت رادست گرفت.فرهنگ حاکمیتگرانه مرد که سیستم خویش راازطریق کاخها،اهرام وپرستشگاههای باشکوه-بااستفاده ازنیروی بردگان-جاودانه ساخت،تمدنهای عظیمی راآفرید.
حاکمیت مرداز زمان دولت-شهرهای سومر(مدل اولیه دولت)که تمدنی برخاسته ازدستاوردهای تمدن بنا شده در سرزمینهای بینالنهرین بود،به موازات سازماندهی دولت رشد یافته است.این خدایان مردکه تمامی اقتدار زمینی وآسمانی راغصب کرده،خودرابه شکل سرچشمه تمام نیروهای مادی ومعنوی نمایاندند.رفتهرفته به خداشاهانی تبدیل شدندکه تمام اقتداراللهی رادردست داشته،تمامی قدرت،اتوریته وحاکمیت خدایان راازآسمان به زمین آورده وبه کانون اختیارات بی حدومرز خود تبدیل میکردند.وازاین طریق دست به جنگهای اشغالگرایانه وتوسعهطلبانه زدند.هرچندهنوز بقای الهههای چون ایشتاربه چشم میخورد.اما همزمان با تاسیس بابل،دورشدن زنان ازاقتدارقطعیت مییابد.همزمان با پیشرفت بابل،مردوک،خدای بابل ضربه کشندهای براللهه مادر،تیامات وارد کرده واورااز پانتئون-معبدخدایان-اخراج میکند.تقریبا پس از سال ۲۰۰۰ق.م فرهنگ اللهه واساطیربیانگرآن،دچاریک پسرفت وطردگسترده گردیدند.این تحول،ارتباط نزدیکی باتقلیل موقعیت اجتماعی زن دارد.نظام مردسالاراصول خود را درساختار دولت وجامعه جاری میسازد.زن،زیردست میشودوتمام خصلتهای نیک وزیبایش با هرآنچه رنگ زنانه دارداز صفحهی تاریخ زدوده میشود.نظام مردسالار قوانین وضع کرده خودرابه صورت نظام حقوقی مکتب درآورد،زن راازطریق قوانین حمورابی دردوران امپراتوری بردهداری بابل به صورت موجودی حتی خارج ازحقوق درآورد.بردگی وبی نصیبی زن از تمام حقوق و میراثها به تاییدمراکز حقوقی میرسید.این امربیانگررشدعظیم بردگی وجنسی طبقاتی بوده که راهگشای نهادینه شدن عمیق آن نیز میگردد.درها کاملا بر روی اتوریتهای معاد با اقتدارخدا باز شد.بردگی ابدی زن درفاحشهخانههای خصوصی وعمومی حالتی کاملا نهادینه وقانونی پیدا نمود.این قوانین به ویژه در رابطه با تشکیل خانواده،مجازات بسیارشدیدی رابرای زن دربرمیگرفت این دوره،عصرآغاز وشکست وبه بردگی کشاندن جنس زن است.حاکمیت مردانه که ازدوران بابلیان شروع ودر دوران آشوریان استحکام بیشتری یافت،دوران الهههای زن راکاملا به پایان رسانده است.تاثیرالهه مادرکه سمبل زندگی آفریدهها بودرفتهرفته ضعیف شده وعصرخدایان آغازگردید.مردان که قبلا به لطف الههها،بعنوان پسر،همسروبرادران آنان به بینش انسانی دست یافته بودند،بعدها پرستگاههای خودراساخته وبه “خدایان خالق”تبدیل شدند.ازآن پس معادل مردان الهه ایشتار،دوموزی ودرمصرمعادل ایسیس،اسیریسودریونان معادل الهه افرودیت،ادنیس میشوند.این خدایان مردتمامی مزیتهای الهه مادرراتصاحب کرده واقتدارمادرسالارنه رانفی میکنند.
زایندگی زن وضعف نیروی جسمانیاش،اورا ازعرصهی تولید دورساخت.همچنین،دراثنای جنگهای توسعهطلبانه جامعه بردهداری-که شیوهی اساسی آن است-ویژگیهای نطامیگرایانه ذات خویش رافعال نموده وازطریق تحمیل حاکمیت ازراه اعمال زور،به برتری دست یافت.زن کسب قدرت ازطریق جنگ راکه با ماهیتش درتضاد بود،ترجیح نداد.اما مرد کم کم باسوءاستفاده ازاین خصوصیت زن ونیز باافزودن قدرتش،تاثیراجتماعی اوراکاملا محو نمود.دراثنای این دگرگونیها درحالیکه تفاوتهایی درمناسبات اجتماعی بین جنسها وبه ویژه افت موقعیت زن پدیدآمد،مرد شروع به یافتن راه وروشهای تعمیق وجاودانه ساختن اختلافات با تکیه برزور نمود.زن دردوران مادرسالاری بنا به ایفای نقش درتولید وخصوصیت مقدس زایندگی از برتری برخوداربود وبا استفاده ازاین برتری ،نظام ارزشهای اجتماعی وتابوهای زندگی را دریک چارچوب سوسیالیستی وعادلانه تعیین مینمود،اما بعدها دیده شد که دگرگونی درامرتولید،درسایرنقشهای اجتماعی بازتاب یافته وبدیت ترتیب مرد با به دستگیری قوه قانونگذاری ،اتوریتهی طبیعی زن وتاثیرمعنوی او را ازبین برد.مرد،قرارداداجتماعی تنظیم شده ازسوی مادررا برهم زد.اودرحالیکه استعمار وحاکمیتش راازطریق قوانین اتخاذی خود جاودانه میسازد،ارادهاش رابه اراده مطلق وغیرقابل بحث تبدیل وزن راواداربه قبول تحت الحمایگی پدروشوهرمینماید.مرداین اتوریته رابیش ازهمه دربسترخانواده پدرسالاری متحقق میسازد.خانوادهی پدرسالارانه که با هدف حفظ مالکیت خصوصی مردوانتقال میراث پدروادامه نسل خانواده تاسیس گردید،مرزهای زندگی زن رابیش ازپیش محدودساخته است.
خانوادهی رومی که برای اولین باردرزمان امپراتوری بردهداری روم تشکیل شد،شگفتانگیزترین نمونه خانوداهی پدرسالارانه است.خانواده که اززمان پیدایشش تاکنون،کوچکترین ودرعین حال موثرترین بخش کلیه سازماندهیهای اجتماعی نظامهای استعمارگربوده است،ازسوی دولت واتوریتهی دینی مهرتایید گرفته ونهادی بوده که برروی بردگی خانگی زن بنا شده است.بردگی خانگی که ماهیتا زن درآن دفن گردیده،عمیقترین وگستردهتری نوع بردگی میباشد.زیرادردرون خانواده،نوعی دیکتاتوری وملکیتگرایی بامحوریت زن وجوددارد.مرد با وضع قوانینی به نفع خویش وبنانهادن ازدواج،زن رانه تنها ازلحاظ جنسی بلکه ازلحاظ روحی وفکری نیز زیرفشارقرار داده وحق زندگی رابرای اودرنظرنمیگیرد.زن باتمام وجود مجبوربه تحت اختیاردرآوردن خودهمچون وسیلهای برای امیال مردومایهی خوشحالی اومیداند.ازدواج تک همسری که دردوران بردهداری درمیان طبقات بالا مرسوم گشت،زن رامکلف به رعایت عرف تک همسری وپایبندی ابدی به شوهرنمود.اما درعین حال،مرد درخارج ازحیطه زندگی زناشویی به ارضای امیال جنسی پرداخته وبدین ترتیب زمینهی تاسیس نهادفاحشه خانه رافراهم آورداین نهاد که تاکنون هم موجودیت دارددرمیان جنس زن نیز نوعی انفکاک راسبب گردید زنان به دو گروه ویژه،یعنی جنسیت و ویژگی زایندگیاش تنها متعلق به یک مرداست،وعمومی ،یعنی جنسیتاش متعلق به همگان باشد(فاحشه)تقسیم میشوند.ودر سلسله مراتبی چون کنیزان،فاحشهها وزنان محترم جای میگیرند.بااختصاص برخی حقوق اجتماعی به زنان متاهل ویا فاحشهها،فاصله بین زنان تعمق مییابد.بعلاوه،زنان باتقسیم شدن بنا به موقعیت طبقاتی شوهرانشان،دربرابر سیستم حاکم حالتی پراکنده مییابند.زن طبقه حاکم به دلیل دردست داشتن امکانات مادی وقرار نگرفتن درشرایط بردگی مستقیم،بااقتدار مرد یکی شده وازروی ناآگاهی قرارداشتن خود دردرون طبقه ستمدیده وزیرفشارراانکارمی کند.زندگی پرجاذبه ی حرمسراها بیش ازهمه به زن ضربه وارد ساخته است.زیرازن صرفنظراز جایگاه طبقاتیاش،نه تنها ازلحاظ طبقاتی بلکه درسطحی بالاترازلحاظ جنسی نیزتحت استثمار بوده وازدوران برده داری به بعد چه درسراها وچه دربازارهای بردهفروشی درقعربردگی قرار گرفته است.بدین شیوه،زنان که دردوران مادرسالاری درکنارهم زندگی کرده وقوانین درون گروهی راازطریق توتم وتابوها،بصورت قرارداد درآورده بودند،رفتهرفته از جو ومحیط پراز محبت،مشارکتگرایانه وترقی بخش ناشی اززندگی مشترک دور شده وبرطبق نظرمردقانون گذار شک گرفتند.
همچنانکه سیرتمام تحولات تاریخی نیز نشان میدهد،دوران بردهداری عصری بوده که ایدئولوژی نظام مردسالارانه ازهرلحاظ خودرابه صورت یگانه ایدئولوژی حاکم درآورده وحاکمیت خویش رااستحکام بخشیده است.ایدئولوژی زنمحورانه که درگذشته ودرمیان جوامع نخستین حاکم بود،فراموش گشته وبعدها درگیریهای دردناک وتودرتوی ایدئولوژیکی متضاد،بامحوریت زن یامردکه ناشی ازگذاردوران مادرسالاری به پدرسالاری بود، رفتهرفته روبه افول نهاده ودرنهایت به پایان رسیده،مرد دچاریک جهش نوین ایدئولوژیکی وتفکیک گردید.مرد دروهله نخست؛مناسبات تولیدی،زندگی اجتماعی وارزشهای معنوی ایجادشدهازسوی زن وسپس خود زن رامتلاشی وسپس عقیم ساخت.الههها،نیرو،ابتکاروسازندگی خودراازدست داده وازاین پس زن به جای کان حیات همچون سرچشمهی پلیدیهاوبدیها نمایانده شد.این دوره تحول ایدوئولوژیکی حاکمیت مردسالارانه،برتمام اجزای زندگی تاثیرگذاشته وودرعرصههای ادبیات،هنر،فلسفه وعلم نیز بازتاب یافته است.تمام اینها دیگربه حالت محصولات دنیای مردها درآمده،بطوریکه زن دردرون مرزهای آن جای ندارد.زنان که ایدئولوژی خودراازدست دادند،بعنوان انسانهای کاملا مجزااز دنیا،نیرو وارادهشان به درجه صفرسقوط کرد.زن باگذشت زمان درمقابل این حرص اقتدارگری وفتحطلبی مرد به درونگرایی پناه برده وتحقیر وساکت گشته است.اراین پس،بیچارگی وبینوائی بعنوان فلسفه حیات آینده زنان درآمده ودرنهاد آنها رسوب یافت.درحالیکه مردانگی ارزش یافته وبه جای رسید که بایستی عبادت شود وبدان خدمت شود،زنانگی نیز به پستترین مرتبه تنزل پیدانمود.بدین شیوه،بردهداری ضمن اینکه به آغازی برای بزرگترین درگیری انسان با انسان تبدیل شد،درعین حال زمینه بیگانه شدن انسان باانسان وگسست فکری وروحی اورانیز فراهم نمود.مرد باروحیهای وحشی به خونخواری انسانیت پرداخت وهمزمان باآن جنسها که درگذشته درچارچوب نظام اجتماعی عادل،صلحآمیز وسعادتمند بنا شده از سوی زن به سر میبرند،ازهمدیگرجداشده وبیگانگی میان زن ومردکه تاکنون نیز ادامه دارد،رفتهرفته ابعادگستردهتری به خودگرفت.
برگرفته ازکتاب(مانیفست آزادی زن)
عبدلله اوجلان