من میتوانم…
توانستن از کودکی آغاز میگردد، زمانی که میدانستم چه میخواهم واحساس میکردم که استحقاق داشتنش را دارم و به همین دلیل به خواستههایم میرسیدم…
آنقدر خودم را دوست خواهم داشت که به تمام خواستههایم دست پیدا کنم…
زمانی که به معلم، پدر، مادر واطرافیان اجازه نظرخواهی داده شد به انسان دیگری تبدیل شدیم!
در کودکی موجودی قدرتمند بودیم، باوجود اینکه مهارت ومعلوماتی نداشتیم، اما به خواسته هایمان می رسیدیم؟ ازاین جهت،
دارای حس خودستایی بهنجاری بودیم، به همین خاطر هر وقت که اراده مینمودیم بدست میآوردیم
برای بدست آوردن زندگی شیرین وپربار باید همانند زمانی رفتارنمایم که بیش از نیم متر قد نداشتیم…
در زمان تولد شایسته ی عشق وتربیت بودیم واکنون هم هستیم…
گذر زمان بسیاری از مارا به این باور میرساند تازمانی که به تیزهوشی، زیبایی وشوخ طبعی دیگران نباشیم یا به اندازه ی آنان درآمد نداشته باشیم لایق عشق واحترام نیستیم!
بسیاراندک هستند، کسانی که به زیبایی درون خویش تکیه میکنند؟
اجازه می دهیم دیگران متقاعدمان کنند، که بی ارزشیم، گناهکاریم !؟
خود را به نقد میکشیم! باور کرده ایم که انتقاد از خویشتن نشانه ی تواضع وفروتنی است، بلعکس این نیز حماقتی بیش نیست. بشر گنجایش عشق ورزیدن، همدردی کردن وانسان بودن را دارا است، بایستی ارزش خود را شناخته وخویش را لایق بهترین رفتارها بداند…
با این باور بزرگ شده ایم که «انسان خوب انسانی است که زیاد کار میکند.» به همین علت، در تمامی مراحل زندگی بهانه هایی پیدا مینماییم که بیشتر وسخت تر کار انجام دهیم، وسرنوشت خویش را چنین رقم میزنی! که این نوع تصویر ذهنی، اشتباهی بیش نیست
اگر مسئولیت الگوی رفتاری خود را بپذیرید و تفکر واندیشه ای را که درباره خود دارید تغییر دهید، مشاهده تغییرات مثبت وچشمگیری در مراحل زندگی خواهید نمود ونیز، بایستی در زمینه ی اصلاح تصویر ذهنی خویش، تلاش بیشتری انجام داد.
برگرفته از کتاب شادماندن در روزگاران سخت
نویسنده: اندرو متیوس