من زنم
من زنم از همین خاکستر سردم، شعلهی عصیان سر میکشد از قلب این دریای آرامم، طوفان فریاد میزند میپنداری که سرابم اما آتش هستی از تاریخم، شرر می زند آری طفلی معصومم اما قامت حقیقت ازعمق نهانم جوانه زده است زنم، امروز خواهر و شاید فردا مادر اما همان هویتم مُهر توست که تغییر نگاهها را «به من» اجباری میکند وگرنه من همان هویتم زحمت…