
ز خاکستر قلبهایي که
سوخته شدهاند
در بغض گلوهایي که فریاد
برآوردهاند
در سکوتی که هزار بار
شکسته
از افکاري که بیکرانها را
عبور کرده
از هق هق صدای گریهها…ها
از آسمان همیشه بارانی
نو و شاید دوباره در
اردیبهشتی خیس
من زاده شدم
همراه با تو
نمیدانم
شاید راز زندگي هفت روزهام
این باشد
…با تو زادهشدن
در تو تبلور یافتن
به بلندای قامت بودن
دوباره و چندباره
تولد…ها را به جشن نشستن