
الهام ایزدی
عصـری كـه در آن عدم خویشتنداری، ديوانگی، از خود بیخودشـدنها و بیگانه شدنها اوج گرفتــه اســت، بــا چــه زبــان و ادبياتــی و چگونــه میتواند بيـان شـود. شـايد هـم طـرح چنيـن سؤالی بيهـوده و كاری بـس عبــث بــه نظــر آيــد. گاهــی وقتها دلــم میخواهد دســت بــه زخمــی بزنـم كـه گويـی سالهاست سـكوت كـرده اسـت. امـا میدانـم كـه جـای آن زخــم هنــوز تازگی خــود را حفــظ میکند. واقعيــت ايــن اســت كـه دست زدن بـه ايـن زخـم هماننـد خيلـی از مـوارد ديگـر دل انسـان را بـه درد میآورد. ادبيـات هـم هماننـد خيلـی از مـوارد ديگـر بـه ابـزاری در دسـت كاپيتاليسـم مبـدل شـده و ذرهذره وجـودش زيـر بـار ايـن درد آب میشود و از حقيقــت خــود فاصلــه میگیرد. امــروزه ادبيــات در پنجههای کشندهی كاپيتاليســم نفسهای آخــرش را میکشد. ذات كاپيتاليسـم بـا اصالـت در تضـاد اسـت و ايـن اسـت كـه بـا هـر چـه اصيـل نـاب اسـت سـر جنـگ دارد. سـعی میکند همهچیز را تحريـف كـرده و واژگون نشـان دهـد. بـا كلماتـی زنگارگرفته و بیجـان سـعی دارد حقيقـت تـو و زندگـی را جـور ديگـری بيـان كنـد. جـوری كـه برايـت ناآشناسـت. جـوری كـه بـا تـو بيگانـه باشـد و در حافظهی تاریخیات فاقـد جايـگاه باشـد. جـوری كـه تـو را از هر آنچه هسـت گريـزان سـازد و بـا هر آنچه میسازد عـادت دهـد. توهـم، جاهطلبی، عشـق بـه قـدرت، مادیگرایی و افـراط را ترويـج میدهد تـا شـكاف و فاصلهی بيـن مـا و زندگـی را بازتـر كنـد. وجـدان، ادب و اخلاق شیرازهی زندگـی بشـر هسـتند. بـدون آنها تقریباً روابـط بـه درجهی بسـيار پايينـی تنـزل پيـدا خواهنـد كـرد. پدیدههای بسـياری هسـتند كـه انسـان را بـه انسـان مبـدل میسازند كـه زبـان و ادبيـات نيـز يكـی از آن پدیدهها هســتند كــه تکهتکههای مــا را بــه هــم پيونــد میزنند. انســان بــه معنويــات نيــاز دارد. نقــش ادبيــات هــم در بيـان و پويـا نگهداشتن ايـن واقعيـت، حياتـی اسـت. امـا گفتيـم كـه كاپيتاليسـم سـعی دارد ریشهاش را بزنـد و بـا پديـدهای سـاختگی پيونـد زنـد. اشـعار، آهنـگ و کتابهای ادبـی امـروزی هرکدامشان بهنوبهی خـود ضربـات سـنگينی بـر ايـن اندوختهی تاريخــی جوامــع وارد میسازند. كاپيتاليســم از اينكــه همهچیز را بــه چشــم تجــارت مینگرد غيرممكــن اسـت كـه هنـر و ادب و ادبيـات را هـم جوهرهی واقعـی خـود خـارج نسـازد. سـينمای تجـاری، هنرمنـد گرانقیمت، هنـر فروشـی، ادبيـات سـاختگی، آهنـگ و آهنگسـاز فروختنـی و خريدنـی و هـزار يـك مـورد ديگـر كـه میتوان برشـمرد تـا اثباتـی بـر ادعـای مـا باشـد. هنـر بـرای جامعـه اسـت. هنـر و ادبيـات از دل جامعـه برخاستهاند. امـا حـالا عليـه جامعـه و ارزش و هنجارهــای آن بــه كار گرفتــه میشوند. چــه غمانگیز و چــه تــراژدی بزرگــی… كاپيتاليسـم درصـدد تضعيـف و تخريـب ارزشهای تاريخـی جوامـع اسـت تـا فرهنـگ پوپوليسـتی و مادیگرای امـروزی را جايگزيــن آن ســازد. احتــرام و علاقه و پايبنــدی را از ميــان بــردارد. دنيايــی توخالــی و پــر از تجسمات و توهمــات را بـه بشـريت عرضـه میکند. آيـا میتوان بريـده از ريشـه و تاريـخ خويـش، ارزش امـروز و اهميـت فـردا را درك كـرد.
انسـان هنگامـی انسـان اسـت كـه در برابـر گذشـته و امـروز و فـردای خـود بـا احتـرام و مسئولیتپذیر باشـد. ادبيـات هـم جزئی از ايـن كل اسـت. بـا تكـه و پـاره كـردن واقعيـات و ازهمگسسته تلقـی انگاشـتن آنها، زندگـی را بغرنجتر و طاقتفرساتر خواهـد كـرد. همـان مـوردی كـه امـروزه شـاهد آنيـم. اگـر اینگونه باشـد زندگـی رنـگ و بـوی خـود را ازدستداده و بحرانزا میشود. انسانها بـه درجهای از گسسـت رسیدهاند كـه ديگـر خـود را متعلـق بـه هيـچ جامعهای ندانسـته و هنجارهـا را نمیشناسند. امـا نبايـد از خاطـر بـرد كـه هيـچ پديـدهای بیریشه و فاقـد تاريـخ نيسـت عجيـب نيسـت كـه زبـان بيـان نمـودن تمامـی كسـانی كـه هميشـه از بيـان واقعيـات گریزانند، شـبيه هماند. گويـی ايـن زبانها همــواره جهــت تعريــف و تمجيــد از اســتعمارگر و استعمار کننده میچرخند. بــه تشــريح و بررســی و ارزيابــی تاريـخ، ادبيـات و فرهنـگ خـود نمیپردازند. زيــرا معتقدنـد كـه اینها برايشـان نانوآب نمیشود. هرچقدر كسـی آهنــگ، ترانــه، شــعر و كتــاب و فيلــم و…هــای بیمحتوا را بــه جامعــه عرضــه كنــد همانقدر ارزشــش بــالا میرود و مشـهور میشود. كسـب شـهرتی كـه امـروزه در سـالن و جشنوارههای نظـام كاپيتاليسـتی بـا يـك لـوح بیارزشـگـران قيمــت شخصیتها را ارزشگذاری میکند، زيــاد هــم ســخت نيســت. خیلیها حاضرنــد جــان بدهنــد تــا يــك بــاهــم شــده روی «فــرش قرمــز» راه برونــد و جلــوی دوربيــن خبرنــگاران و تلفن همراه حاضــران، «پــز» لبــاس و آرايــش و کفشهایشان را بدهنـد. ازنظر اینگونه آدمها شـهرت زمانـی بـاارزش اسـت كـه بتواننـد از دسـت اشـخاص سرشـناس جايـزه گرفتـه باشـند و هرکسی از همهچیز وی تعريـف و تمجيـد كـرده باشـد. اینیک بيمـاری مزمـن اسـت كـه امــروزه گريبــان اكثــر هنرمنــدان، اديبــان، خوانندهها و موزیسینها را گرفتــه اســت. فرهنـگ و ادبيـات و هنـر كـورد نيـز از ايـن مقولـه مسـتثنا نيسـت. ايـن بيمـاری بـه كوردسـتان هـم سـرايت كـرده اسـت و در آثـار بيشـتر هنرمنـدان در هـر عرصهای كـه فعاليـت كننـد بـه چشـم میخورد. يـك نـوع موزيـك و يـا آهنگهای توليـد میشوند كـه مصرفـی چندساعته هـم ندارنـد. اشـعاری سـروده میشوند كـه اصـا ارزش گـوش كـردن بـرای یکبار را هـم ندارنـد. درواقع پـر از بامعناییاند. هـدف از ارائـه چنيـن كارهايـی تنهـا میتواند در راسـتای شكسـتن و از بيــن بــردن اراده و انگیزهی زندگــی در انسانها باشــد. زيــرا ايــن توليــدات مــدام زمزمهی مــرگ و فانــی بــودن و بیارزش بـودن زندگـی را گوشـزد میکنند بهطوریکه بـوی يـأس و نااميـدی از آن میتراود. انـگار بـه نحـو بسـيار ماهرانهای مـردم را بـه خودكشـی تشـويق میکنند… متأسفانه امـروزه فرهنـگ و ادب دچـار نسلکشی عظيمـی شـده اسـت. فرهنـگ كـوردی نيـز از ايـن نسلکشی بینصیب نمانـده اسـت. شـايد بهتـر باشـد بگوييـم كـه فرهنـگ كـوردی هـم بيشـترين آسـيب را از ايـن لحـاظ متحمـل گشـته اسـت. جـای شـك و ترديـد نيسـت كـه سرچشمهی اصلیای كـه موجـب میشود ايـن نسلکشی تعميـق يابـد و گسـترش پيـدا كنـد همـان از خودبیخبـری و غفلـت و نادانـی ماسـت. از خودمـان فاصلـه گرفتهایم. بـرای هميـن اسـت كـه بــا جامعــه و ارزشهای آن نيــز بیگانهایم. اگــر خطــری هــم ايــن ارزشها را تهديــد كنــد، بــه مــا ربطــی نــدارد. زيـرا انسـانی كـه خـود را میشناسد نهتنها از خـود گريـزان نيسـت بلكـه بـا تمـام تـوان بـرای كشـف و شـناختن و شناسـاندن خـود و فرهنگـش تـاش میکند. واقعيـت امـر ايـن اسـت كـه كاپيتاليسـم فاقـد فرهنـگ اسـت و بـا تخريـب و تحريـف فرهنـگ و بـاور و اعتقـادات جوامـع و افـراد سـعی دارد تصويـری تـازه تحـت نـام “فرهنگـی نويـن” از خـود ارائـه دهـد. كاپيتاليسـم دزدی اسـت كـه از علـم گرفتـه تـا فلسـفه و از ديـن تـا اقتصـاد را بـه تـاراج بـرده و سوءاستفادههای جـدی از ايـن ارزشها بـه عملآورده اسـت. همــان سوءاســتفاده را از مـن و تــو هـم كــرده اسـت. موجـب شــده اسـت تـا مـن و تــو از هــم فاصلـه بگيريـم و از خويشـتن خويـش هـم گريـزان باشـيم. مـن نمیخواهم «مـن» باشـم. تـو هـم نمیخواهی «تـو» باشـی. مـا همـواره میخواهیم «يكـی ديگـر» باشـيم. حتـی مـن نمیتوانم «تـو» هـم باشـم. بـرای هميـن اسـت كـه اینهمه از خـود دوريـم، تنممـان خسـته ، روحمـان سـرد و بيـزار. خانـه، كوچـه، شـهر، كشـور و دنيـا آنقدر بـه چشــممان تنــگ و غیرقابلتحمل میآید كــه در آن احســاس خفگــی میکنیم و همــواره دلمــان بــرای مــرگ تنــگ میشود و اگــر قــادر نباشــيم در نــوع نگاهمــان تغييــری ايجــاد كنيــم، پايــان بســيار تراژيكــی برايمــان رقــم میخورد…بــه نظــر مــن نخســتين وظیفهی مــا ايــن اســت كــه در مقابــل نظامــی كــه بــه تحريــف حقيقــت، ارزش و مبارزات اجتماعی مـا میپردازد، ايسـتادگی كنيـم. البتـه نبايـد صرفاً بـه مخالفـت نيـز بسـنده كـرد بلكـه بايـد بـا عشـق، تمام آن زیورآلات، البســه و نقابهای پرزرقوبرقی كــه كاپيتاليســم بــه تــن مــا كــرده را دربیاوریم؛ عينكــی كــه موجـب میشود دنيـا را تکرنگبینیم را از جلـوی چشـمانمان برداريـم؛ گوشهایمان را بازکنیم تـا قـادر بـشـنيدن آوای خـوش حقيقـت باشـيم و گـوش را بـر صداهايـی كـه عادتمـان دادهاند بشـنويم، ببنديـم؛ جـوری ديگـر بـه زندگـی نـگاه كنيـم. بـا نظـر بـه عمـق زندگـی و درك حقيقـت زيبـا و بكـر آن خواهيـم توانسـت انگیزهی بـودن، ادامه دادن، مقاومت کردن و تسلیم نشدن و تعويــض نــدادن را كســب كنيــم. میتوانیم هنرمنــد، اديــب و شــاعر بـزرگ حقیقتیاب باشـيم، میتوانیم بـا فريـاد كوردسـتان همصدا شـويم تـا همهی حصارهـای بردگـی و تحميـل را از ميـان برداريـم. میتوانیم صدايمـان را بـا صـدای آهنگيـن و پـر از درد مادرانمـان يكـی كنيـم تـا امـروز را بـه ديـروز پیوندزنیم و آمـدن فـردا را بـا توشهی تجـارب عشـق ديـروزی پيشـوازی كنيـم. بايـد ايـن دنيـای تنـگ و محـدود و پـر از مانـع را پشـت سـر بگذاريـم. بايـد ايمـان داشـته باشـيم كـه اگـر اراده كنيـم درخـت آينـده در دسـت مـا بـه بـار خواهـد نشسـت. کافی است كـه خودمـان را بشناسـيم و بـه تغييـر ايمـان داشـته باشـيم. بـاور دارم كـه در ايـن صـورت روح مـا از فقـدان وجـدان؛ عشـق؛ ارزش؛ زيبايـی؛ كرامـت، هنـر، ايمـان و اخلاق رنـج نخواهـد بـرد