
مریم نوری
اولویتدهی به تعریف نقش اعضای خانواده در زندگی اجتماعی برای نیل به حیاتی صحیح، پایه و مبنا میباشد. زیرا اینگونه میتوان خانوادهای دمکراتیک و سالم برساخت.
همانگونه که در هر ارگان زندهای جهت تدوام حیات باید تمامی اعضا از سلولها گرفته تا بافتها و اندامها باید سالم و بدون نقص باشند، جامعهای سالم نیز نیازمند زیربنایی سالم همانند خانواده و در نهایت اعضای آن است. زیرا شخصیتهای سالم بهطور مستقیم بر جامعه تاثیرگذارند. فعالیت، کارکرد و اهمیت وجود هریک از اعضا در هر موجودی حاکی از وجود سیستمی طبیعی به دور از هر نوع اشکالی میباشد، در غیراینصورت اگر در روند طبیعی هر سیستمی، یکی از اعضا دچار نقص گردد، بهشیوهای زنجیروار بر کارکرد سایر اعضای تاثیر گذاشته و مانع از فعالیت عادی آن میگردد. درخصوص مسئلهی خانواده نیز چنین قاعدهای مصداق دارد و میتوان نهاد خانواده را به سیستم بدن جانداران تشبیه نمود که جهت ثبات پایههای بنیادین خانواده و تداوم آن، سلامت فکری و روحی فاکتور مهمی است.
نهاد خانواده در گذر تاریخ تاکنون از مراحل مختلفی عبور نموده و در هر دورهای دارای نقش و تاثیرگذاری متفاوتی بوده است. نهاد خانواده در دوران جوامع طبیعی با فرهنگ الهه-مادر مدیریت میشد، دورانی که جامعه بر اساس معیارهای اخلاقی و سیاسی بوده است. مناسبات و روابط این نوع خانواده کاملا دمکراتیک بوده و نقش و وظایف از پیش تعیینشده نبود. در این دوران سلطه و تحکم فقط یک شخص در خانواده وجود نداشت و هر یک از اعضای خانواده در تمامی فعالیتهای زندگی مشارکت داشتند. در خانوادهی مبتنی بر ارزش و فرهنگ مادرسالاری عدالت وجود داشت و فرزندان دچار بحران و مشکل نمیگشتند.
خانواده در دوران پیدایش ذهنیت مردسالاری « فئودالی »
به مرور زمان با اختراع ابزارآلات تولید و افزایش مازاد تولید و بهدنبال آن انباشت سرمایه، فرهنگ زن-مادر با نهادینه شدن ذهنیت مردسالاری به تدریج کمرنگ و بهحاشیه رانده شد و از نقش و تاثیر آن کاسته شد. فرهنگ زن-مادر که طی هزاران سال جامعه را مدیریت نموده بود، در میان فرهنگ مردسالاری روبه تضعیف رفت. همزمان با پیدایش چنین عقلانیتی، نهاد خانواده نیز رنگی مردسالارانه به خویش گرفت مردان خانواده سلطهی خود را بر تمامی اعضای خانواده اعمال نمودند و زنان نخستین قربانیانِ این ذهنیت ضداجتماعی گشتند. در این مدل خانواده تمامی مناسبات و روابط آن براساس نگرش جنسیتگرایانه بود اولین مستعمره روح، فکر و جسمِ زنان بود. زنان به ابزار زادوولد و مراقبت از فرزندان و همسرداری محکوم گشتند. در چنین دورهای فرزندان بیشتر بهمعنای قدرت بیشتر مرد بوده در حالیکه زنان باگذشت زمان دچار استهلاک روحی و جسمی میگشتند. علاوه براین فرزندان بهعنوان سرمایهای بودند برای خانواده تا برای آن درآمدزایی داشته باشد.
خانواده در سیستم کاپیتالیسم
سیستم مدرنیته کاپیتالیسم نسبت به سایر دوران تاریخ اثرات بسیار مخربتری بر خانواده داشته و از اهمیت آن بر جامعه نیز آگاه بوده به این دلیل تمامی سرمایهگذاریهای خود در راستای نیل به اهداف سیاه خود، را بر نهاد خانواده نموده است. این سیستم بیش از همه زنان را مورد هدف قرار داده و سپس فرزندان قربانیان این ذهنیت گشتند. این سیستم با رویکرد و ذهنیت ضداجتماعی خود تمامی حوزههای جامعه را تحت استیلای خود قرار داد تا با تضعیف بافتهای اخلاقی جامعه، ارزشهای انسانی آن را دچار تزلزل نماید. سیستم مدرنیته سرمایهداری جهت گسترش هژمونی خود و تحت کنترلدرآوردن جامعه از تمامی مکانیسمهای خود استفاده نمود و خانواده اولین نهادی بود که باید واقعیت آن دچار تحریف میگشت تا نظام سرمایهداری به اهداف شوم خود میرسید. در این دوران بیش از هر دورهای پیوندهای خانوادگی دچار گسست شد و ضربههای مهلکی برآن وارد گشت.
نقش فرزند درخانواده:
همانطور که در بالا نیز اشاره نمودیم فرزندان خانواده به مثابهی سرمایههای انسانی یک جامعه هستند و در آفرینش جامعهای دمکراتیک نقش اساسی برعهده خواهند داشت. اگر شیوه تربیت فرزندان صحیح و براساس احترام به ارزشهای انسانی و وجدانی باشد بدون شک چنین خصایصی به جامعه نیز انتقال خواهند یافت. فرزندان از همان دوران حیات طبیعی به موازات فرهنگ زن-مادر در انتقال فرهنگ دستاوردهای جامعهی بشری نقش داشتند. با سیستم خانوادهای که هماکنون در نظام دولتی نهادینه گشته، فرزندان نیز قربانی هستند و دچار بحرانهای اجتماعی و روحی-روانی گشتهاند. افزایش آمار خودکشی جوانان در جوامع دولتی اثباتی براین واقعیت است.
یکی از عوامل اساسی که در تعیین نقش فرزند در خانواده تاثیر بسزایی دارد، مقوله آموزش میباشد. عبدالله اوجالان، رهبر خلقهای فرودست دنیا نیز دراین باره میگوید: خانواده یکی از نهادهای مهم و اصلی در آموزش انسانها است. اما با تاثیراتی که سیستم دولتی بر خانواده گذاشته نمیتوان گفت فرزندان میتوانند با آرامش زندگی و تربیت و در نهایت وارد عرصه اجتماع گردند. در سیستم آموزش دولت نیز که براساس ایدئولوژی و ذهنیت دولتی است، فرزندان دچار بحرانهای هویتی و شخصیتی میگردند. علاوه براین فرزندان در فرهنگ مسلط مستحیل گشته و نمیتوانند به طور صحیح به جامعه خدمت نمایند.
در سیستم خانواده دولتی، فرزندان و زنان کاملا تحت نظارت و کنترل پدر خانواده که در واقع همان حکم دولت را دارد، قرار دارند و با چنین رویکردی قادر به کسب ارادهای مستقل و آزاد نیستند. چنین شخصیتهایی که وابسته بارمیآیند نمیتوانند در تصمیمگیریها و تعیین سرنوشت خود دارای اراده باشند. بنابراین با این اوصاف خانواده در برساخت جامعهای دمکراتیک دارای نقشی کلیدی است.
یکی از پیششرطهای برساخت جامعهای اخلاقی و سیاسی نیاز به افراد دارای هویتی آزاد است. چنین چیزی با افکار و اندیشههای آزاد و دمکراتیک قابل تحقق میباشد. زمانی میتوان به جامعهای دمکراتیک و آزاد اندیشید که تمامی اجزاء و حجرههای آن دمکراتیک و عاری از دیدگاهها و نگرشهای جنسیتگرا باشد. در چنین شرایطی زنان و فرزندان نیز در جایگاه و موقعیت خویش قرار خواهند گرفت.