«اگر آزادی آسان میبود روناهی و بیریوان خود را نمیسوزاندند»
«رهبر آپو»
نرگس جهانگیری
در تاریخ انسانیت از جنگهای کوچک و بزرگ گرفته تا تمام جنگها جهت دستیازی به آزادی و یا دفاع از آزادی بوده است. این نیز نشانگر آن است که آزادی برای انسانیت از قابل اهمیتترین چیزهاست. مسائل و همینطور چارهی آنان را نیز در آزادی جستجو میکند. نکتهی تعجب برانگیز این است که در برخی زبانها معنای آزادی و رها ساختن [از دست اشغالگران] یکی است. در برخی زبانهای دیگر نیز معنای زن و زندگی یکی است! هرچقدر در [بهکار آوردن]کلمهی آزادی همفکری نیز وجود داشته باشد، در تفسیر آن اختلاف نظر بسیار وجود دارد.
در برخی منابع معنای آزادی به این شیوه بیان شدهاست: امکان عملی ساختن تصمیمهایی که فرد یا جامعه به ارادهی خود گرفته است. فرد یا جامعه آنچه را که بخواهد انجام داده و انتخاب کند بدون آنکه کسی یا سازمانی مانع وی شود. اما در برخی ایدئولوژیها لیبرالیزم به معنای آزادی به کار گرفته میشود. در حالی که لیبرالیزم در اصل به معنای آنچه که دلت میخواهد بگو و انجام بده. چنین فلسفهای اجتماعی بودن و اخلاق اجتماعی را اهلال میکند. در اصل از آزادی فردی و زندگی فردی پیروی میکند. در زبان سومری برای افادهی آزادی کلمهی «آمارگی» به کار گرفته شده است. آمارگی به معنای بازگشت به آغوش مادر است که مترادف با آزادی به کار آورده شده است. مادر نیز منظور از طبیعت و خاک بوده همانا به معنای بازگشت به بینهایت است. یعنی در اصل آزادی به معنای بازگشت به آغوش مادر یعنی بینهایت و طبیعت میباشد! فلسفهی چنین تعریفی نیز کلکتیویزم میباشد. در چنین نمونههایی میتوان دریافت که در ایدئولوژیهای متفاوت آزادی جداگانه تفسیر میشود.
آزادی اصطلاحی است که در اطراف آن تفاسیر و تعاریف جداگانهای وجود دارند. اما در چنین تفاسیری موضوعاتی که بیشتر از همه جای بحث دارد این است که آزادی اصطلاحی فردی است یا کومینال. طبق تعریف لیبرالیزم حیطهی اختیارات فرد بدون مرز است و هر فرد چه زمان دلش بخواهد چه کاری را انجام دهد باید انجام دهد. چنین تعریفی از آزادی مرزهای اجتماعی را درهم کوفته و از بین میبرد. چنین تعریفی بیشتر بنا به فلسفهی غربِ جهان است لیکن در خاورمیانه و بیشترِ آسیا فلسفهی اجتماعی بودن پذیرفته میشود و برعکس آن فردیت خفه میشود.
رهبر آپو در مورد آزادی چنین میگوید:”گویی بر آنم که بگویم«هدف کیهان آزادی است». به کرّات از خویش پرسیدهام که آیا کیهان حقیقتا به دنبال آزادی است؟ اینکه گفته شود آزادی جستجویی ژرف است که تنها در جامعهی انسانی مطرح میباشد، همیشه در نظم ناقص جلوه کرده است؛ با خود اندیشیدهام که [آزادی]قطعا جنبهای مرتبط به کیهان دارد. هنگامی که به سنگ بناهای اساسی کیهان یعنی دوگانهی ذره-انرژی میاندیشم، بدون احترازورزی تاکید میکنم که انرژی به معنای آزدی است. اعتقادم این است که ذرهی مادی نیز پاکت کوچکی انرژی است که در وضعیتی محکوم به سر میبرد. نور صورتی از انرژی است. آیا میزان برخورداری نور از سیالیتی بسیار آزاد را میتوان انکار نمود؟ ناچاریم با این نکته نیز موافقت کینم: کوانتها که به مثابهی ریزترین حات ذرات انرژی تعریف میشوند، بایستی در حکم عالمی که تمامی تنوعات امروزین را توضیح می دهند، درک شوند. بله، حرکت یا جنبش کوانتومیک نیروی پدید آورندهی تمامی تنوعات است. ناگزیر میپرسم که آیا این همان خدایی است که همیشه در جستجوی آن هستند؟ وقعی گفته میشود که فرا-کیهان کاراکتری دقیقا کوانتومی دارد نیز، باز هم دچار شعف میگردم و میگویم«شاید»! همچنین از خود میپرسم آیا این همان چیزی است که«آفرینش خدایی از خارج[طبیعت]» نامیده میشود؟”
باید انسان تفاوتها، تنوعات و تکثیر را به عنوان آزادی کیهان در نظر بگیرد. هر تولد، رنگ و تنوعی را به میان خواهد آورد. باید اجتماع و ارتباط انسان نیز بر این اساس باشد. آنوقت تعریف جامعه و اخلاق اجتماعی آسانتر خواهد بود. آزادی را به انسان و جامعهی انسانی محدود کردن درک و دیدگاهی اشتباه خواهد بود و با خود نیز مجادلهی غلط را به همراه خواهد داشت. این نیز تاثیرات ذهنیت اقتدارگراست و مستقیما بر وصول آزادی نیز تاثیر خواهد داشت. اساس این دیدگاه چیست؟ تئوری تکامل داروین. داروین میگوید:”در طبیعت قانونی حاکم است که به آن گزینش طبیعی میگویند. این گزینش موجودات ضعیف و نیرومند را از هم بازمیشناسد”. این نظریهی داروین بر جامعه تطبیق داده شده است! برای مثال مرد نیرومند است و زن نیروی جسمانی کمتری دارد، باید آنکه ضعیفتر است تحت امر نیرومندان باشد.
از سویی نیز دکارت میگوید:”فکر میکنم پس هستم”. دکارت این عقیدهی خویش را اینگونه تفسیر میکند: “موجودات زنده دارای عقل بوده و فکر میکند و نیرومند است”. این عقیدهی او بر جامعه و طبیعت نیز تطبیق داده میشود. به این شیوه که طبیعت فاقد عقل بوده و باید در خدمت انسان باشد! منظور از آن انسان نیز مرد است! زیرا زن نیز کم عقل تعریف شده و نمیتواند مانند مرد بیاندیشد. این نظریههای به اصطلاح علمی امروزه از سوی عالمان علم پوزتیف مورد قبول واقع شده است. علم پوزتیف کیهان را اینگونه تعریف میکند: از اتفاقات و فعالیتها تشکیل میشود. باید هر چیز با چشم دیده شود. متافیزیک نمیاندیشد. بنا به خواستهی سیستم[پوزتیویست]میاندیشد. اقتدارگرایی و مردسالاری نیز بر این نظریه تکیه دارد. این نظریههای اشتباه در علم به آزادی موانع جدی میباشند و پایهی بحرانهای امروزی را تشکیل میدهند. مرکز حیات هرچقدر که نه انسان باشد نمیتواند خدای اقتدار نیز باشد. تعریف رهبری از آزادی به تنهایی تعریفی بسیار روشن از ارتباط میان آزادی و کیهان را نشان داده و همچنین شیوهی مجادلهی ما را نیز تعریف میکند.
در جامعهی طبیعی زندگی و جامعهای آزاد و کومینال زیسته شده است. این امر از سوی بسیار عالم، فیلسوف، تاریخشناس و رهبر تایید شده و به عنوان جامعهی طبیعی نیز از آن نام برده شده اشت. در چنین جامعهای اقتدار موجود نبوده است. زندگی به شیوهی آزاد، مشترک، برابر و یاری رسان یکدیگر و محافظ یکدیگر موجود بوده است. جامعهای دموکراتیک، دارای معیار اجتماعی بوده و تمام موجودات زندهی موجود در هستی در توازن و ارتباط متقابل بودهاند. در چنین جوامعی زنان پیشاهنگ بودهاند. با به وجود آمدن اذهنیت اقتدارگرا بردگی جامعه نیز به موضوع بحث تبدیل میشود. جامعه به برده تبدیل میشود، اما عمیقترین و فجیعترین بردگی، بردگی زنان است. در اسطورههای چهرهی زن زشت گردانیده میشود، زن از دندهی مرد به وجود میآید. در علم زن به عنوان فیزیک ضعیف تعریف میشود و در فلسفه نیز مردی ناتمام و معلول تلقی میشود. این تعاریف خود پستترین بردگیها را منعکس میکند.
با تاسیس اقتدار پدرسالار و هیرارشی دولتی، ابتدا به وسیلهی اقناع و سپس با جبر بردگی بر جامعه تحمیل شد. با متدهای میتولوژیک و فیگورهای ترسناک خدا جامعه به برده تبدیل شد. جامعه متلاشی شد و سپس بردگی فیزیکی. تاریخ اقتدار آغاز شد. یعنی ابتدا بردگی ایدئولوژیک تحمیل گشت سپس بردگی فیزیکی. با چنین مداخلهای سیر تاریخ به دو خط تبدیل گشت. به مانند دو شاخهی رود تا به امروز جریان یافت. این تغییر ذهنی و سیستم به پایه و اساس بزرگترین، طولانیترین و خونینترین جنگها تبدیل شد. این جنگ تا به امروز بدون وقفه ادامه دارد.
آنچه چالش برانگیز است این نکته است که هم اقتدارگرا و هم بردگان و نیز مقاومت طلبان همه از آزادی سخن میگویند. راهبان سومری نیز از آزادی سخن گفتند اما بردگی و هیرارشی اقتدارگرا را گسترش دادند. سارگون که از جمجمهی انسان قلعه ساخته بود نیز از آزادی سخن میگفت. در قرون وسطی نیز کلیسا و دادگاههای انگیزاسیون نیز از آزادی سخن گفتند. برای محکم نمودن پایههای اقتدار خویش زنان عالم و کلا انسانهای روشنگر را قتل کردند. بر آن بودند تا جامعه را در ظلمت مسخ کنند. همچنین به وسیلهی ترس جامعه را رام میکردند.
نژادپرستی هیتلر نیز با هدف دستیازی به آزادی جهت یک خلق تولد یافت. انسانها با وحشت روبهرو شده و زنده سوزانده شدند. آمریکا خود را به عنوان مرکز آزادی و دموکراسی معرفی میکند. اما همه این گفته را در اصل برای منفعت خویش به کار گرفتهاند. همچنین در خاورمیانه چگونه تعریف آزادی تحریف شده نیز قابل درک است. این نیز بسیار دقت برانگیز است که کسانی به مانند صدام حسین، روحانی و اردوغان نیز از آزادی و جامعهمحوری سخن میگویند. آنان نیز هر روز دست به نسلکشی میزده و میزنند. انسان میتواند از چنین نامهایی طوماری طولانی بسازد.
به عنوان خطمشی مقاومت کسانی که جهت آزادی نیز تلاش کردهاند را نباید نادیده گرفت. اقتدار و بردگی را قبول نکردهاند. این انسانهای مبارز نیز از سوی سیستم اقتدارگرا به شیوههای وحشتانگیز و ضد حقوق انسانی به قتل رسیدهاند. ما امروز نیز این تاریخ مقاومت آنان را الگوی خویش قرار دادهایم. زنان الهه-مادر، زردشت، منصور حلاج، برونو، گالیله، سپارتاکوس، مانی، سهروردی، زنانی که جادوگر خوانده شدند، الیمپیا، کلارا زتکین، شیرین علمهولی، زیلان پپوله، سارا و شمار آنان که از میلیونها میگذرد. در عین حال نیز مقاومت و مجادلهی رهبری جهت آزادی انجام میدهد بیمانند است.
از بدو آغاز سیستم کاپیتالیزم و تولد لیبرالیزم به عنوان ایدئولوژی این سیستم، آزادی در بحرانیترین موقعیت خویش به سر میبرد. به نام آزادی اجتماعی بودن و زندگی کومینال پایمال شدهاند. روح، ذهن و حتی بدن انسان را بی حس کردهاند و در برابر جامعه جنگویژهای جریان دارد. اجتماعی بودن به عنوان زندگی به شیوهای که متعلق به گذشته و وحشی تعریف شده و زندگی کومینال نیز به عنوان ضد فرد تلقی میشود. آزادی نیز به عنوان”چه زمان چه خواستی به زبان بیاور، چه بخواهی انجام بده، بخور، بنوش” درک میشود. در اطراف تو نیز چه کسی گرسنه و تشنه است، چه کسی میمیرد و یا مورد تجاوز و آزار قرار میگیرد هیچ اهمیتی ندارد! تو به زندگی خود ادامه بده. امروز بیشتر جامعه در فقر به سر میبرد، حقوق فرهنگی، اقتصادی، امنیتی، تندرستی، آموزش و غیره. رعایت نمیشود. تالانگری و استعمار روز به روز روبه افزایش است. نه خلق و نه شخص نیز نمیتواند با هویت آزاد خویش زندگی کند. یکی از هدفهای اساسی چنین هجماتی خلق، جامعهی ما و شخص ماست.
در چنین وضعیتی آنچه که از جامعه خواسته میشود بیصدا بودن و قبول کردن است. در سیستم امروز آنچه که تلقین میشود آزادی مصنوعی و اجباری است! بخصوص در مورد زنان که هر زمان بردگی بی صدا، بی توقع و بدون دستمزد(نه معنوی و نه به هیچ شیوه) به او تحمیل شده و اینگونه نیز شناخته شده است. در کوردی و در بسیاری زبانهای دیگر معنای زن و زندگی یا به مانند هم و یا بسیار نزدیک به هم میباشند. این نیز بدین معناست که زن چه اندازه آزاد باشد زندگی آنقدر آزادانه و جامعه نیز به همان اندازه آزاد خواهند بود. متاسفانه امروزه نمیتوان از آزادی زن سخن به میان آورد. بردگی که پنج هزار سال است که بر وی تحمیل میگردد. رهبری میگویند:” زن به مانند ملکهی کالاها به کار گرفته میشود”. کالا آنچه است که جهت فروش عرضه میشود. او دیگر برای بازرگانان سرمایه است و برای فروش آماده است. قیمت آن را بازرگان مشخص میکند. در مقایسه با مرد، زن بیشتر نزدیک به آزادی است و بردگی وی بردگی جامعه است. اما در چارهیابی کردن مسئلهی آزادی باید اولویت با چارهیابی مسئلهی زن باشد. درست است که مسئلهی آزادی مسئلهای همگانی است و باید اینگونه نیز تعریف شود و مجادله نیز بر این اساس باشد. زیرا زندگی برده گردانیده شده است.
رهبری همچنین در مورد آزادی میگویند:” من آزادی را به مکان محدود نمیکنم، من در دل میلیونها خود را آزاد میبینم. اما من میدانم که انسانیت در بردگی عمیق به سر میبرد. من نیز این امر را به عنوان وظیفهای میپذیرم و من هر زمان جهت آزادی انسانیت مجادله نمودم و مجادله خواهم نمود”. این در حالی است که بسیاری از ما خود را آزاد میبینیم. زیرا معیارهایمان هیچ ارتباطی با معنای آزادی نداشته و در سطحی بسیار پست میباشد. گام اول در رسیدن به آزادی باید از برعکس نمودن گام اول بردگی باشد و آن نیز انقلاب ذهنیتی است. در کنار آن نیز تلاش جهت گسترش آن و در نتیجه نیز رهایی خاک و به شکلی لایق تغییر سیستم و نابودی ذهنیت طبقاتی و سرمایهداری است. که در این راه آزادی زن امریست گریز ناپذیر که برابر است با آزادی زندگی…
تکوشین چیا