بر گرفته از مانيفست تمدن دموكراتيك نوشتهی رهبر عبدالله اوجالان
کتاب چهارم:«بحران تمدن در خاورميانه و رهيافت تمدن دموكراتيك»
ضمن اينكه هويت اتنيكي زرتشت مسئلهاي مهم نيست؛ اما تمامي احتمالات به «ماد»يالاصلبودن وي اشاره مينمايند. كلمهي «مُغ» در زبان كُردي به معناي خاكستر اخگرمانندي است كه در اجاق آتش روي هم انباشه شده باشد. ميدانيم كه قبايل ماد در زمستانهاي سرد زاگرس، بخش عظيمي از زندگي خويش را پيرامون اين مُغها ميگذراندند. پرشورترين صحبتها و موعظهها نيز در اطراف همين مُغها ايراد ميشدند. به همين جهت است كه واعظان را مُغ[۱] ميناميدند. از قداست آتش در آيين زرتشتي آگاهيم، زيرا از تجربهي زندگي روزانهي خويش ميدانستند كه زندگي بدون آتش ممكن نخواهد بود. طبق يك باور شايع، زرتشت در شمال غربي امروز ايران يعني منطقهي ماد زندگي كرده است. اصول و مبادي روشني در مورد زندگي اجتماعي دارد. به يك رابطهي زناشويي سالم، اهميت ميدهد. [در اين باورداشت،] بهجاي هيرارشي ريشهدارشدهي ميان همسران، پيوندهاي نزديك به برابري و آزادي برقرار بودند. دروغگويي، بزرگترين بياخلاقي بود. زندگي اجتماعيِ بهدور از روابط بندگي اهميت داشت. كشاورزي و دامپروري، فعاليتهاي برگزيدهي اقتصادي بودند. يك رويكرد كاملاً محيطزيستگرايانه در قبال حيوانات وجود داشت. از گوشتخواري پرهيز ميشد. امور كشاورزي، معادل و همسنگِ عبادت بودند.
ميتوان گفت كه با كانال مادها، بر فرهنگ يونان تأثير نهاده است. مادها بزرگترين جايگاه را در تاريخ هردوت به خود اختصاص ميدهند. نام پارسها بهمنزلهي خلق چندان بر سر زبان نيست. حدس زده ميشود كه بيشترين تأثير را شخصيت «ماد»ي بر يونانيان برجاي نهاده باشد. با توجه به اينكه شخصيت در پيوند با اخلاق ميباشد، تأثير آيين زرتشتي درك ميگردد. تخمينزدن پيوند بين شهامت و راستي با اين فرهنگ، دشوار نيست. مشاهدهي نقش عظيم اين فرهنگ در پس امپراطوري مادـ پارس دشوار نميباشد.
اينكه نيچهي فيلسوف شيفتهي زرتشت بوده است، مقولهاي مهم و آموزنده ميباشد. نيچه، فيلسوفي است كه به آساني قضاوت نميكند. هر موضوعي را كه قضاوت نموده، به حالت يك ضربالمثل و يا كلام نغز[۲] درآمده است. خويش را شاگرد زرتشت توصيف ميكند. ناتواني اين فرهنگ در امر نوسازي خويش و بازتاب بسيار ضعيف آن در روزگار ما(شايد اندكي نزد زرتشتيان باقي مانده باشد) براي انسانيت در حكم يك ضايعه است. به راحتي ميتوان گفت كه مونارشي[۳] ايران، محتوا و درونمايهي اين فرهنگ را تُهي نمود. اين امر كه مادها صاحبان اصلي اين فرهنگ بودهاند، شايد بر موضع مونارشي ايران مؤثر افتاده باشد. مسيحيت و اسلام نيز در محاصرهشدگي اين فرهنگ سهيم ميباشند. از اين هر دو دين كه هموژنساز[يا يكدستكننده] ميباشند و كفهي دگماتيسم ديني آنان سنگين است، انتظار چنين رفتاري ميرود. همچون يك مانع ايدئولوژيكِ جدي در پيش رويشان ايستاده بود. بنابراين ميتوان گفت كه با تدابيري بسيار سخت(بهويژه از طرف اسلام) مورد سركوب واقع گرديد. ميتوان حدس زد كه بزرگترين ضربات را طي فتوحات اسلامي متحمل گشته است.