
کمیتهی ژنئولوژی(بخش دوم)
ژنئولوژی نهتنها با شرقشناسی درون جریانهای فمینیستی، بلکه با هر فکر و ساختاری که تحت تأثیر این دیدگاه قرار دارد، بهخصوص در خاورمیانه با آن مبارزه میکند. این مبارزه را بهمثابهی یکی از معیارهای اصلی مبارزهی آزادی زن ارزیابی مینماید. چشمانداز اوریانتالیستی، تأثیرات چشمگیری بر شناساندن مشکلات اساسی خلقهای خاورمیانه و بهویژه زنان همچون مدرننگشتگی و در پی نبردن به دینامیسمهای جامعهی اخلاقی و سیاسی موجود در این منطقه، برجای گذاشته است. همچنین در اینکه آن را مانع بزرگی بر سر راه وصال با تاریخ اجتماعی خود نمیبیند نیز حاکم بودن نگرش اوریانتالیستی موثر میباشد. غربیها با این چشمانداز، خاورمیانه را تفسیر کردهاند و بهخصوص در تفهیم خاورمیانه از سوی روشنفکران، سیاستمدار، آکادمیسین و فمینیستهای خاورمیانهای، ایجاد راهحل جهت مشکلات با دیدگاه زن و انجام مبارزهای صحیح در برابر سیاستهای امپریالیستی که بر خاورمیانه دیکته میگردد، مواضعی هستند که بایستی مورد واشکافی و تغییر و یا گذار قرار گیرند. جنبهی معطوف شدگی فمینیسم به فرهنگهای بومی و خود ویژگیهای آن، تأثیرات اوریانتالیسم در نیرومندتر کردن رگهای آزادیخواهانه و مخالف سیستم، هم بیشتر شفاف گشته و هم از طریق این چشمانداز، میتوان مبارزهای قویتر انجام داد.
ژنئولوژی بهمثابهی یک علم اجتماعی نوین که پایبند به یاریرساندن به همهی جنبشهای زن است پدیدار میگردد. تابهحال، در هیچ حوزهی علمی، نام علمی وجود ندارد که هستی زن را مورد ارزیابی و کاوش قرار دهد. ژنئولوژی بهمثابهی یک علم زن که در گسترهی علوم اجتماعی و جامعهشناسی به وجود آمده، از فمینیسم و تمامی جنبشهای سازمانیافتهی ایدئولوژیک- سیاسی زنان پشتیبانی میکند. اگر بتوان این گفتهی رهبر عبدالله اوجالان را مبنی بر اینکه «ژنئولوژی، به فمینیسم نیز یاری میرساند» ازاینجا درک نمود، حائز اهمیت است. جهت درک جامعه کشی موجود در دنیای امروزمان، دریافتن علم اجتماعی شرط میباشد. این برای تمامی جنبشها که این مشکلات اجتماعی را به دردی برای خود تبدیل کردهاند، بدین گونه است؛ برای حرکت فمینیسم نیز همینطور. رهبر عبدالله اوجالان که این گفتهها را برای حزب زن گفته، برای هر جنبش و فردی که آرزومند یک جامعه در درون دموکراسی، آزادی و صلح میباشد و برای آن میجنگد، آموزنده است: «ذهنیت، قدرت درک حزب است. ذهنیت حزب باید علوم اجتماعی را بهخوبی شناخته و درک کند. علوم اجتماعی که دربرگیرندهی کلیه تحولات علمی و مکمل نهایی علوم است نیروی روشنگر جامعهای میباشد که نیازمند تحول است. پدیدههای اجتماعی که درگذشته با مکاتب اسطورهای، فلسفی و دینی تحلیل میشدند، پس از مدتی طولانی، هرچند محدود هم که باشد، توجیهی علمی- اجتماعی پیداکردهاند. شناخت و تحلیل جامعه به روش علمی، باعث ایجاد نیروی عظیمی میشود؛ بنابراین شناخت هرچند محدود جامعهشناسی، قویترین جنبه تحول اجتماعی میباشد.»
ژنئولوژی علمی زن محور است که جنبش آزادی زن که سالهاست در درون تغییر و تحول اجتماعی مبارزه مینماید، بر این مبنا نیاز میبیند. در اجتماعی کردن فراگیرتر ارزشهای مبارزه تا به امروز، در معنا بخشیدن و تعریف مؤثرتر طبیعت اجتماعی از این مرحله به بعد، ژنئولوژی، گستردهترین بخش طبیعت اجتماعی را بهمثابهی هم فیزیک و هممعنا تشکیل داده و در ایجاد راهحلهای ریشهای از راه خرد، دست و اتیک- استاتیک، بهعنوان یک سرچشمهی مهم نیرو رشد مییابد. بر این مبنا، ژنئولوژیی که پدیدار گردد، میتواند امکانات پژوهش مشکلاتی را تا به امروز، فمینیسم قادر به گذار از آنها نبودهاند فراهم آورد. مهم میبینیم که با آغوشی باز به گفتگوی این مشکلات بپردازیم. چون یکی از پاسخهای اساسیمان به پرسش «چرا ژنئولوژی» نیز، گذرانیدن برخی مشکلات بنیادین به فمینیسم است که به مدتی طولانی نتوانسته آن را پشت سر بگذارد. همچنین ایجاد مانع است بر سر راه بههدررفتن بسیاری از ارزشهایی که فمینیسم ایجاد نموده و گسترش داده و ازمیانبرداشتن دامهایی است که مدرنیتهی کاپیتالیستی گسترانیده. این امر، نیازی است که در گفتگوهای داخلی این جریان و یا جریانهای فمینیستی نیز در سطح مشخصی جای گرفته است.
فمینیسم، مارژینال مانده، اجتماعی نگشته و بهرغم علوم عظیمی که پدید آورده، در فوریت و گسترهی نیاز جوامع به تغییر و تحول اجتماعی مسئولیتپذیر نیست. به همین علت، جریانهای فمینیستی نه بنا به جوامع و نه با توجه به سیستمهای دولتگراـ قدرتگرا، «جریان اصلی آلترناتیو» نیستند، بلکه بیشتر بهمثابهی «جنبشهای امید» دیده میشوند؛ اما اگر «یک جریان اصلی آلترناتیو» به وجود آید، جامعه به یاریرسانی آنها باور میکند. دردآور است که فمینیسم بهرغم واقف بودن بر اینهمه مسائل که دچارش گشته، چنین جایگاهی را در جامعه داراست.
وظیفهی فمینیسم، سازماندهی برخی جریانها و جنبشهای فمینیستی نیست، بلکه به ایجاد فکر پرداخته و با گفتن اینکه دیگران میتوانند آن را عملی نمایند، از این دفاع میکند. یا اینکه مدافع اقدام برای سازماندهی، اطلاعرسانی جامعه و انجام یک نوع مهندسی آن میباشد. بر این واقف است اکثریت بیشتر انسانها در دنیای امروز در یک دنیای رژیمهای سیاسی قدرتـ دولتگرا و بر روی ناحقیها برخاستهاند و حتی در دنیای تبهکارانی که از شراکت با آنها تشکیلشده زندگی میکنند. آنها میخواهند حقوق، عدالت، زندگی، مرگ و هر چیزی را تعیین کنند. در حال انجام این کار، مشغول بیعقل کردن و کودنسازی جامعه و فریفتن و دور کردن آن از حقیقت هستند. برآنند که یک دنیای مجازی را بهمثابهی واقعی ارائه دهند. اگر یک انسان در جامعهای که زندگی میکند، با این وقایع روبهرو میشود، اما صدایش را بلند نکرده و تنها به تولید آگاهی مربوط بهضرورت و عدم ضرورت کارش میپردازد، نمیتواند جلوهگر مخالف بودن این نظام باشد. در این صورت، در بایست جنبش فمینیسم، این است که یک جنبش مخالف سیستم و یکی از نیروهای انگیزهبخش مخالفت با سیستم باشد؛ زیرا لازمهی کاراکتر فمینیسم، ملیتاریسمستیزی، قدرت ستیزی، جنسیتگراستیزی و فاشیسم ستیزی است. واقعیتهای یک حرکت مخالف که اینهمه کاراکتر ستیزگی را در خود گرفته و درحالیکه از کشتن جامعهای که متعلق بدان است گذرانده میشود، دارای کاراکتری است که بیشتر به بخش تولید معلومات مشغول بوده و کمتر در عمل فعالیت میکند.
هرچند که فاکتورهای بسیار مهمی در تلاش فمینیستها وجود دارند، اما هنوز از سپری نمودن افق دید دموکراسیهای غرب محور دورند. نهتنها نتوانسته است از شیوهی زندگی کاپیتالیسم عبور کند بلکه از درک کامل آنهم عاجز است. این وضعیت، چشمانداز انقلاب سوسیالیستی لنین را تداعی مینماید. بهرغم تلاش زیاد و بدستآوردن امکانات و سنگرهای زیاد، سرانجام لنینیسم نتوانست از تقدیم باارزشترین مساعدت به کاپیتالیسم از جناح چپ، رهایی یابد. ممکن است چنین سرنوشتی بر سر فمینیسم هم بیاید. عدم برخورداری از یک بسترسازمانی قوی، عدم گسترش فلسفه خود و وجود سختیها و مشکلات مرتبط با ملیتانی زن، باعث تضعیف ادعای آن میشود. حتی ممکن است «سوسیالیسم رئالیستی» جبهه زنان هم تشکیل نشود؛ اما صحیحتر آن است که آن را بهعنوان گامی جدی درزمینهٔ مطرح کردن مشکل قلمداد کرد.« این انتقاد که رهبر عبدالله اوجالان در رابطه با جنبشهای فمینیستی انجام داده، لازم است در پلات فرمهایی سالم و مشترک موردگفتگو قرار گیرد. جنبشهای فمینیستی جهت گذار از انتقاداتی که مشابه این انتقاد صورت گرفته، بایستی بتوانند خود، علوم اجتماعی و جامعهشناسی را با نگرشی نوین، بهطور مؤثری واشکافی نمایند. ما میگوییم این بینش، ژنئولوژیک میباشد. میگوییم علوم اجتماعی بهواسطهی «علمی که در پیرامون زن ایجاد میگردد» دچار یک نو شدن، مداخله و تغییر ریشهای خواهد گشت. در این نو شدن، البته که کلیات فمینیستی نقش خواهد داشت، در نوشدنهایی که آفریده و گسترش خواهیم داد نیز همینطور.
میخواهیم مشاهداتمان را حول بنبستهایی که جنبشهای فمینیستی بدان گرفتار آمدهاند، طی نکاتی اساسی بیان داریم. آشکارا بگوییم که همگام با رشد ژنئولوژی، بستری را برای انجام فعالیتهای مشترک هموار خواهیم ساخت. جدای این، دچار شدن به موقعیت پوزیتیویستی زنان که فمینیسم دچارش گشت, و تحمیل کردن آن بر یکدیگر، فلاکت به بار میآورد. فمینیسم در تاریخزن که یک سنت مقاومتگرانهی هزاران ساله را داراست، از جایگاهی دویستساله برخوردار میباشد. اگر همهی ارزشهای زن را به فمینیسم نسبت دهیم، به تاریخ هزاران سالهی زن ناحقی میشود. ژنئولوژی نیز برای اینکه بخش معناداری از این تاریخ هزاران ساله باشد، در تکاپو خواهد بود. ممکن است این اسم بر دورهای از تاریخمان مهرش را بزند؛ این جریان در جغرافیاهای مشخصی پیشاهنگی کرده باشد، اما دنیا بسیار وسیع بوده و فرهنگها و خلقهای روی آن بسیار گوناگوناند. زنان هزاران سال است تجربیات خود را در تطابق با بومیبودن خود زنده نگهداشته و نامگذاری کردهاند. ولی ارزشهای مشترکشان را نیز بهنوعی [خاص] اسمگذاری نمودهاند. دورههایی هست که زنان با تشکیل برخی ارزشهای اساسی، جامعه را هدایت نمودهاند. بسیاری دادههای باستانشناسی و علمی، اثباتگر این مهم هستند. بر این باوریم که بایستی برخی جریانهای فمینیستی این دادهها را با دیدی علمی، مورد کاوش دوباره قرار دهند. معتقدیم این امر، نکتهای بسیار مهم میباشد.
امروزه نیز آزمونهای بومی زنان پر وجهه بوده و بر اساس خود ویژگیهایش تداوم مییابند. با توجه به این آزمونهای زنان و وجهی از شرایط خاصی که در آن به سر بردهاند، یعنی مبارزهای که فمینیسم نئومستعمره، فمینیسم رنگارنگ، فمینیسم کورد و فمینیسم اسلامی طی هزار سال انجام دادهاند، بیانگر این است که تا چه اندازه حق آن را ادا کردهاند؟ چنین میاندیشیم که فمینیسم بایستی این پرسش را مطرح کند. چون گرامیداشت یاد بخش مهمی از زنانی که این آزمونها را تجربه کردهاند با این نامها بهجا نمیباشد. بهرغم این، تدوامبخشیدن به این نامگذاریها و جای ندادن نامهایی که آنها بر روی آزمونهای خود گذاشته در ادبیات فمینیستی، خطای مهمی است که بایستی فمینیسم آن را موردبازنگری قرار دهد. بر این باوریم که نیروهای تمدن دموکراتیک که تا به امروز بهصورت سیستم درنیامده اما نمایندگی کردن ارزشهای اجتماعی را ادامه داده و در حال یک مقاومت دائمی در برابر تمدن دولتی هستند، بایستی همراه با یک مفهوم علمی زن محور پارادایم خود را بیافرینند. به همین دلیل، میگوییم فعالیت جهت نامگذاری و فهمیدن آزمونهای زنان که در هر جای دنیا مبارزه کردهاند از زبان آنها، میتواند بامعناترین نقش را برای مبارزهی آزادی زنان دنیا ایفا نماید.
یکی دیگر از انتقاداتی که متوجه فمینیسم ساختهایم، این است که جنبشهای فمینیستی با موضع کنونیشان نمیتوانند از لیبرالیسم گسسته و به نیروهای مخالف سیستم تبدیل شوند. فمینیسم در واشکافی زندگی، شیوهها، عادات فکری و عاطفی تا حد زیادی لیبرال مانده است. زندگی روزانه را نمیتوان با تمدن و مدرنیتهی آنکه دشمن زن هستند، همچون وضعیتی معمولی ارزیابی نمود. چونکه فمینیسم قادر به گذار از سیستم حاکم مرد نبوده، به ذهنیت دولتگرا ضمیمه گشته و دیدگاه پوزیتیویست ـ اوریانتالیست اروپا محور را پشت سر نگذاشته، نمیتواند به واقعیت زن در خاورمیانه و دیگر مناطق دنیا معنا داده و نیروی چارهیابی باشد. به همین علل، میخکوب شدگی او در مارژینالشدن قیام مهمی که بهنام «زنان؛ قدیمیترین مستعمره» صورت گرفته، قابلدرک است. فمینیسم، در تحلیل مربوط به اجتماعی بودن مسئلهی زن، عقبمانده است. در ارزیابی جامعه از روی فرد و یا در واشکافی انسان در برون از جامعه، مرزهای مدرنیتهی کاپیتالیستی را پشت سر نگذاشته است. ارزیابی جنبههای بایستهی مختص به پدیدههای طبقه، جنس، ذهنیت و… میسر است، اما ارزیابی یکپارچهی مشکلات اجتماعی دررسیدن به حقیقت اصلی آزادی حائز اهمیت هست. فمینیسم در ارزیابی کردن این یکپارچگی موفق نگشته است.
فمینیسم که در تحلیل کردن آکادمیک در مفهوم مبارزه خود را در مرکز قرار داده، در عرصهی زندگی و عملی، خام مانده و در ارزیابی مسئلهی زن بسیار ازهمگسیخته است. زمینههای سازماندهی و اشتراکی را به میزان زیادی ازدستداده و گریز از هرگونه مشترک شدن و سازماندهی، از مشکلات دردناک جنبش فمینیست میباشند. این مشکلات مواردی هستند که جنبشهای فمینیستی بایستی در اولین فرصت مطرح کرده و با عزم انجام حلهای ریشهای، آنها را موردگفتگو قرار دهند.
هرچند که در ادبیات فمینیسم، ذهنیت حاکم مرد بهطور گسترده موردانتقاد و واشکافی قرارگرفته، اما راهحل تنها در آگاه کردن زن مدنظر قرارگرفته است. سازماندهی در حدی که نقش خود را در تغییر و تحول مرد، دستیابی به آگاهی جنس و آزادی و آزادی اجتماعی ایفا نماید مسئولیت خود ندیده است. بر این باوریم که در موضوع زندگی مشترک مربوط به همین امر، فمینیسم دارای خلأها، اشتباهات و بیچارگیهای جدیی میباشد. هرچقدر هم که در این حوزه، آزمونهایی را تجربه کرده، گفتگوهایی را با آغوشی باز انجام داده و انتقادات وسیعی را صورت داده باشد، فمینیسم در موضوع زندگی مشترک، نتوانسته دستاوردهایش را بهصورت یک سیاست جنسی که از سیستم گذار نماید درآورد؛ زیرا ارزیابی فردگرایانهی آزادی جنسی صورت گرفته است. درنتیجه این نیز، یک فرهنگ جنسیتی آزاد و عاری از حاکمیتـ بردگی را ایجاد نکرده است. بایستی بهخوبی مرد و شراکت جنسیای که با او صورت خواهد گرفت، مورد موشکافی قرار گیرد که آیا به درآوردن او از زندگی زن به لحاظ جسمی و عطف کردن این نقش به همجنس خود، یک جهش از روی واکنش بوده یا از روی آزادی؟ آیا این روابط بهراستی از رابطهی حاکمیت- بردگی رها میباشند؟ آیا روابط حاکمیت در جنسیت جنس مشترک نیز بازتولید میگردند؟ جنسیت آزاد بهراستی چگونه تحقق مییابد؟ نقش و تعیینکنندگی زن در این امر چگونه شکل میگیرد؟
ادامه دارد…