برگرفته از تحلیلات رهبر آپو(بخش اول)
نكتهي حائز اهميت اين است كه مسائل زن در جامعه، پيش از هر چيز در چارچوب ابعاد تاريخيـ اجتماعي ارزيابي گردند. مسئلهي زن، معضلي است كه منبع تمامي مسائل ميباشد. ميبينيم كه پيش از گذار به جامعهي دولتي و طبقاتي؛ يك هيرارشي مردسالارانهي(پدرسالار) خشن عليه زنان نهادينه گشته است. جهت توجيه مردسالاري، به گفتمانهاي اسطورهاي و ديني بسياري توسل جسته شده است. حماسهي اينانا ايزدبانوي اوروك، بازتاب همين مرحله است. براي طبيعت گذشته و كهنْايزدبانوي مادر، حسرت عظيمي احساس ميگردد. از نيرنگ، حقهبازي و زورگويي مرد حاكم موجود در نظم هيرارشيك و دولتيِ مردسالارانه كه در درون آن گرفتار گشته، مينالد و ميمويد. چنين واقعيتي در حماسهي بابل(نزاع ماردوك خداي نيرومند بابل با ايزدبانو تيامات) بهگونهاي بسيار گيرا و آشكارتر ديده ميشود. در اسطورههاي سومر گفته ميشود كه زن از استخوان دندهي مرد آفريده شده است. اين بياني نمادين است. در اديان تكخدايي، اين رويكرد ادامه مييابد. زنان كه بهعنوان ايزدبانو وارد زيگوراتهاي سومري ميگردند، همچون فاحشهي معبد از آن خارج ميشوند. اولين فاحشهخانه، در شهرهاي سومري افتتاح ميشود. زن از فاحشگي در معبد به سطح كنيزي در دربار ترفيع داده ميشود. ابژهايست برده، كه در بازارهاي تجارت نميتوان از آن چشم پوشيد. در تمدن يونانـ روم، صرفاً بردهاي جهت امور منزل است و جايي در سياست ندارد. در تمدن اروپا، ابژهاي جنسي است كه با قراردادي به مرد وابسته ميگردد. در تمدن كاپيتاليستي، فاحشهاي جهاني ميباشد كه عمومي گشته است. تاريخ، بهواسطهي مرد حاكم يك ساختار و معناي كاملاً جنسيتگرايانه را كسب نموده است. تاريخ، ديگر بهصورت مردانه پيش ميرود.
بنابراين, بايد به دنبال پاسخي روشنتر براي اين سؤال بود: چرا مشکلات در خاورميانه چنين حالتي به خود ميگيرند؟ جامعه خاورميانه, سلول مادر تشکيلدهنده جوامع است. بنابراين نيروي خود را از اين ماهيت ميگيرد. تئوريهاي سلول مادر در مورد جوامع هم صادق است. نظام سرمايهداري توانسته است از فرهنگ قاره آمريکا به اقيانوس اطلس و استراليا, از آنجا به هند, چين و ژاپن؛ از آفريقا به روسيه و جنوب سيبري گسترش يابد. به نوعي, در جنگ فرهنگها و تمدنها پيروز شده است. اما عليرغم تلاش و حملات زياد يعني از سال ۱۸۰۰ ميلادي تاکنون, نتوانسته است خاورميانه را فتح نمايد. شايد هم شرايطي به مراتب وخيمتر از شرايط جنگهاي جهاني, حاکم است؛ از عناصر و فاکتورهايي برخوردار است که حتي جنگهاي نامتوازن را هم پشتسر ميگذارد. بديهي است ريشه همه مشکلات و سختيها از بافتهاي اجتماعي ناشي ميشود. پادشاهي و فئوداليسمي که انقلاب فرانسه آنرا فروپاشيد همچنين سزار و فئوداليسم روسي که توسط انقلاب روسيه فروپاشيد، بههم شبيه بودند، با روبنايي سروکار داشتند که داراي بافتهاي ژرف نبود. با اينهمه، در تشخيص و فروپاشي و تجزيه اين ساختها مشکلات و سختيهاي زياد متحمل شده است. اين در حالي است که اين انقلابها در سطحي روبنايي حرکت کرده و از درآميختن با نظام سرمايهداري رهايي نيافتهاند. تحميل اين مدلها به جامعه و روبناي خاورميانه، نه تنها مشکلات را حل نکرده است بلکه اين مشکلات عميقتر و وخيمتر شدهاند. چيزي که ميماند درک صحيح سرشت و ماهيت جنگ تمدنها است. به عبارتي بهتر, آنچه که تمدن خاورميانه را تا به اين حد سرسخت و لاينحل ساخته است، چيست؟ چرا در تمامي تمدنهاي شناختهشده دنيا و در مداخلاتي که در آنها صورت ميگيرد نتيجه بهدست ميآيد اما در تمدن خاورميانه راهحلهاي مشابه به بنبست ميرسند؟
جواب اين سؤال, در حقيقت تمدن مادر نهفته است. اگر معيار تشخيص وجه تشابه، شباهت فرزند به مادر است نه مادر به فرزند، تمدنهاي فرزند نيز نميتوانند تمدنهاي مادر را که خود به نوعي از آنها متولد شدهاند را به خود مشابه سازند. آنها خودشان مجبور هستند که حداقل از بعضي جهات به تمدن مادر شبيه باشند. اگر دوباره به مثال سلول مادر برگرديم, ميتوان ساختار ژنتيکي همه سلولهايي که از سلول مادر تشکيل شدهاند را تعيين و تشخيص نمود اما نميتوان کليه ژنهاي سلولهاي مادر را در سلولهاي توليد شده از آن پيدا کرد. بدون شک, مقايسهنمودن بيش از حد پديده اجتماعي با پديدههاي بيولوژيک راه را بر خطاهاي بزرگ ميگشايد. اما بازهم در کمک به درک آسانتر سير تحولات، مهم ميباشند. بديهي است که تمدن نظام سرمايهداري بايد نسبت به تمدن خاورميانه برخوردي جداگانه و ژرف داشته باشد. در اقدام به تحليل تمدن خاورميانه بايد ابتدا به ساختار ذهنيتي آن نگريست. يکي از واقعيات اساسي منطقه پيدايش و ريشهدوانيدن سه ساختار ذهنيتي تکخدايي ميباشد. موارد اساسي زيادي در اين عرصه وجود دارند که لازم است جامعهشناسي دين آنها را تحليل نمايد. همچنين اين فعاليتها بايد از طريق ادبيات و هنر عينيت يابند. اگر بدون توجه به ارزشهاي جامعه نوسنگي درصدد ترسيم نقشه ذهنيتي منطقه برآييم دچار اشتباه خواهيم شد. هنوز هم زيرمجموعههاي اديان و اقوامي که با نظام اقتدار عجين گشتهاند، به شکل مذهب، قبيله و خانواده وجود دارند. اين يک حقيقت است. در منطقه، قالبهاي ذهنيتي ناشي از کاپيتاليسم هنگامي که دچار شکست ميشوند، معني پيدا ميکنند. اگر ريشه قالبهاي ذهنيتي را درآغاز تاريخ و حتي در ذهنيت چندخدايي و اسطورهاي ماقبل تاريخ و بهويژه در ارتباط با اسطوره سومريان بررسي کنيم ميتوانيم بافتهاي ذهنيتي درهم تنيده را بهتر بشناسيم. در جامعه خاورميانه در ميان مفاهيم حرف و عمل, اصطلاح و پديده، خيال و واقعيت, دين و زندگي, علم و ايدئولوژي, فلسفه و دين, اخلاق و قوانين، هرج و مرج، درهمتنيدگي، آشفتگي و تيرگي وجود دارد. به گونهاي که تمامي سطوح ذهنيت که بشريت با آنها آشنا شده است همراه با آلودگياي که ايجاد کرده، بهصورت تلهايي از مشکلات، برروي هم تلنبار شده باقيماندهاند. هم ساختار زباني قديم و هم ساختارهاي زباني جديد در انعکاس کليه جوانب محافظهکارانه ذهنيتها کوتاهي نميکنند. در اصطلاحات مملکت, وطن و ملت و دولت که در سدههاي اخير رواج يافته و مرزهاي آنها مشخص شده است، جهالت و تنگنظري شديدي وجود دارد. ميان عناصر ذهنيت معاصر و عناصر ذهنيت قرون وسطي و عهد عتيق ازدواجي بسيار پرشائبه و ناقص روي داده است. تا زمانيکه ساختارهاي ذهنيتي خاورميانه را مورد بمباران قرار ندهيم، بمبارانهاي فيزيکي ـ ساختاري، سياسي, اجتماعي, اقتصادي و حقوقيـ همانطوري که در روزگار امروز ميبينيم غير از ابعاد وحشتناک ترور, قتلعام و اعمال شکنجههاي رسمي و غيررسميکه جوانب ذهنيتي آنها غالبيت دارد، نتيجه ديگري در برنخواهد داشت.
ضعيفهشدگي زن(كه به معناي بردهشدن زن است) بلافاصله پس از آن در ابژههاي مرد نيز كه تحت استثمار و فشار جامعه قرار داده شدهاند، بهطور كامل بازتاب داده ميشود. در حالي كه جناح فرادست سياسي، نظامي و كاهني جامعه، به موقعيت جنسيت برتر و حاكم رسانده ميشود، قشر فرودست مديريتشونده نيز تدريجاً بهصورت ضعيفه درآورده ميشود. در جامعهي يونانـ روم، مرد از جواني به بعد با يك برخورد شديداً جنسيتگرايانه پرورش داده ميشود. در طول تمامي اعصار تمدن، در نتيجهي برخوردهاي جنسيتگرايانه در قبال زن، انحرافات جنسي بهطور شايع رواج مييابند. ديگر به اندازهاي كه «زن، برده است»، بردهي مرد نيز به همان اندازه زن و يا ضعيفه است.
هنگامي كه در جامعهي خاورميانه، مسائل ناشي از دستگاههاي فشار و استثمار كاپيتاليستي امروزي نيز بر اين مسائل ريشهدار تاريخي افزوده ميشوند، حياتي واقعاً كابوسوار براي زنان گريزناپذير ميگردد. زنبودن، شايد هم مترادف انساني است كه در دشوارترين شرايط بهسر ميبرد. چندلايهترين فشار و استثمار خشن كه جامعه دچار آن است، بر روي جسم و رنج و كار زنان تحقق مييابد. به تازگي پي برده ميشود كه زن نيز انسان است. برخورد بيشرفانهي جنسيتگراي قاطع به جايي رسيده كه ديگر ناچار است جايگاه خويش را به جستجوكردن دوست و رفيقي بدهد كه بدان احساس نياز مينمايد. لااقل بر روي اين مقوله بحث ميشود. بايد بدانيم تا زماني كه «درستزيستن با زنان» در جامعه تحقق نيابد، درپيگرفتن حياتي بامعنا نيز ممكن نخواهد بود. ميبايست با علم بر اينكه با زن آزادي كه شرافت خويش را بهتمامي به دست آورده خواهيم توانست پرمعناترين و زيباترين زندگي را تحقق بخشيم، گفتارها و كردارهاي خود را پيشبرد بخشيم…
ادامه دارد