برگرفته از تحلیلات رهبرآپو(بخش دوم)
تاريخ تمدن خاورميانه، تاريخ تخريب و نفي محيطزيست است. به سبب اينكه ارزشهاي تمدني بهمثابهي فرهنگ مادّي و معنوي، با نفي ارزشهاي جامعهي نئوليتيك(نفينمودن از نظر ديالكتيكي) شكل گرفتند، تاريخ چنين جريان و روندي پيدا كرد. حال آنكه جامعهي نوسنگي[يا نئوليتيك] از لحاظ هر دو ارزش فرهنگي نيز اكولوژيك ميباشد. در جهان معنوي و دين آن، محيطزيست بهمنزلهي زنده و متعاليترين ارزش، تقديس ميشود. امكانات تغذيه كه پيرامون زن شكل ميگيرند، سرآغاز اقتصاد ميباشد. طبيعت و زن در درون اتحادي سازگار بهسر ميبرند. نگرش مبتني بر يك دين طبيعي و زنده، با ايزدبانوي مادر نمادين ميشود. بخش بزرگي از ابزارهاي توليد مادّي، ابداع زن ميباشند. فرهنگ خوراك و پوشاك نيز مُهر زن را بر خود دارد. بعدها، همگام با تمدن، تمامي اين ارزشها مورد انكار واقع گشته و تحت هژموني مرد به ابزار فشار و سود تبديل ميشوند. خاك مادر، با ديدهي تحقير نگريسته ميشود. كتب مقدس خطاب به مردان ميگويند: «زنان، مزرعهي شما هستند؛ به دلخواه خويش شخم زنيد!» وخيمتر اينكه شهرهاي سومري، بهطور مستمر خاك و اراضي را با هدف سودبري بهكار بستند و به همين دليل منجر به شورشدن خاك گشته و خطر بيابانيشدن طبيعي را با بيابانيشدن مصنوعي تغذيه كرده و بزرگ كردند. متمدنشدن، نقشي بسيار منفي در بيابانيشدن مزوپوتاميا دارد.
جادوگري، مادر علم نيز ميباشد اين يک واقعيت است که در خاورميانه جنگ جهاني سوم برخوردار از ويژگيهاي خاص خود در جريان است. اما اين جنگ وراي ويژگي نظاميـ سياسي کلاسيک داراي ويژگي متفاوتي نيز ميباشد. هر چند تعريف آن بهعنوان جنگ تمدنها صحيح ميباشد، محتواي آن بهدرستي مورد تفسير و تحليل قرار نگرفته است. ابعاد تاريخي و اجتماعي آن هنوز بهخوبي روشن نشده است. طرفها, شيوهها و اهداف اين جنگ مشخص نيست. عليرغم اينکه از طرحها و پروژههاي زيادي در رابطه با اين جنگ بحث ميشود اما در واقع بيبرنامهترين جنگي است که گويا بهخوديخود در جريان است. گويي با جنگي روبرو هستيم که ايجاد کائوس را هدف نموده است.دولت و جامعه خاورميانه تلي از مشکلات در معناي حقيقي آن ميباشد. مشکلات گوناگوني را که از تاريخ قديم تاکنون انباشته و متراکم شدهاند جامعه از نفس انداختهاند. رژيمهايي که از طرف کاپيتاليسم به اصطلاح براي حل آنها گماشته شدهاند بهجاي حل مشکلات, خود تبديل به سرچشمه مشکلات شدهاند. نه خودشان ميتوانند راهحلي بيابند نه به نيروهاي داخلي و خارجي اين فرصت را ميدهند. اگر مشکل را تنها به بحران اسلام نسبت دهيم سخت در اشتباهيم. ذهنيتهايي وجود دارند که حتي اديان تکخدايي را پشتسر گذاشته و ريشه آنها به جامعه نوسنگي ميرسند. بافتها و نظامهاي اجتماعي بسياري که نميتوان آنها را از طريق پديده ملت تعريف و تبيين کرد, شکل گرفتهاند. نه تنها هر يک از عشاير, بلکه هر يک از خانوادهها با مشکلاتي به پيچيدگي مشکلات دولت روبرو هستند.
شکاف ميان مرد و زن به اندازه چالش ميان دولت و جامعه عميق شده است. گويا كائوس افسانه كورها, کرها و لالهاي قعر قلعه بابل که همديگر را نميفهميدند در جريان است. چنين به نظر ميرسد که افسانه بار ديگر در همان مکان زنده شده است. نيروهاي بيش از هفتاد ملت با تمام توان خود در تلاشند. اما هر روز بر شدت بحران افزوده ميشود. جنگ و درگيري اعرابـ يهودي که از زمان فرعونها مانده است, همچنان به قوت خود در جريان است؛ همچنين عملياتهايي که از زمان سومريان تا بهحال عليه “کورتيها” (كردها) صورت ميگرفته است همچنان ادامه دارد.
در جهان معنوي تمدن، «طبيعت، محيطزيست و خاك» هميشه حقير ديده ميشود. اين رويكرد، در اصل يك رويكرد ايدئولوژيك است. جهت تحقير و مديريت آسان جامعهي زراعيـ روستايي است كه برضد آن ايجاد گشته. تمدن، از نقطهنظر ايدئولوژيك چنان ايماژ[يا تصوير ذهنياي] از جهان آفريده كه گويي[جهان،] دشمن انسانيت است و وجود آن جهت حساب پسدادن است. همچنين در كتب مقدس آمده «آنجا تنها محل امتحان شماست.» از طرف ديگر، دولتداران بهشت خويش را در همين دنيا آفريدهاند و به هيچوجه به ادياني كه ساختهاند ايمان نياوردهاند. زيرا بر ديني كه خود را آن ساختهاند، به خوبي واقفند. از طرف ديگر هرچه تاريخ تمدن پيشرفت نموده(درواقع بايد گفت مستمراً پسرفت كرده است)، بالندگي اجتماعي كه بهطور مختلط با محيط ژئوبيولوژيك رخ نمايانده، از حيث ايدئولوژيك ناگزير از انكار اين ماهيت خود گرديد و با ايماژها[يا تصويرهاي ذهن]ي خيالي و انتزاعي جهانِ ديگر، به ضد خويش متحول گشت.
چه تأسفبرانگيز! زني كه در طليعهي تاريخ با هويت باشكوه اجتماعياش نقش ايزدبانوي مادر را زيور خويش نمود، در خاورميانهي امروزين به موقعيت بيارزشترين كالا فروكاسته شده است. از امكان تشريح چندان اين تاريخ كه خود ميبايست يك داستان تراژيك باشد، محروم هستيم. اما ميتوانيم نتايجش را در بوتهي نقد قرار دهيم. يكي از وظايف فوري كه در رأس وظايف اجتماعي ميآيد، پراكندن ابرهاي تيرهاي است كه توسط انسان در پيرامون زنان ايجاد شده، و كشف واقعيت آن ميباشد.
ادلههاي مختلفي نشان از حضور نيرومند نظام مادرسالار در فرهنگ اجتماعي خاورميانه دارند. نظام مردسالار كه شاهد ترقي آن از تاريخ ۵۰۰۰ ق.م بدينسو هستيم و پس از نظام مادرسالار تحقق يافت، بيانگر نظامي است كه براي اولين بار فشار و استثمار اجتماعي را در آن آزمودهاند. يك انقلاب زنستيزِ ريشهدار است كه در آن حاكميت فرزندان و اموال به مرد و نهاد پدري انتقال داده شده است. به سبب اينكه راهگشاي نظامي محافظهكار، سركوبگر و استثمارگر شد، بيشتر يك ضدانقلاب است. به نظر ميآيد نظام برخوردار از فرزندان بسيار، اولين نظام ملكي بوده است. هرچه تعداد فرزندان افزايش يابد، برخوردارشدن از نيرو، مال و مالكيت نيز به همان اندازه افزايش مييابد. رابطهي بين پدرسالاري و نظام خانداني با مالكيت آشكار ميباشد. خاندان اولين نهاد وسيع خانواده است كه از كلان بزرگتر بوده، به خودآگاهي دست يافته و با مالكيت آشنايي پيدا كرده است. اولين شكل پدرسالاري است. پسروي خداوندگاريِ زن بر فرزندان و اموال، به موازات انحطاط وي پيش ميرود. فرهنگ ايزدبانوي مادر جايش را به فرهنگ خداـ شاهان مرد ميسپارد. اين رويدادها در فرهنگ سومري به شكل جالبي قابل مشاهده است. ازدواج و نهاد خانواده در طول تاريخ تمدن تحت تأثير مدل خانداني توسعه مييابد. ازدواج مبتني بر توازن نيروي ميان مردـ زن، بهشكل محدودتري صورت ميگيرد. چون مدل خانداني بهعنوان ايدئولوژي و انحصار قدرت مردسالار پذيرفته و يا قبولانده ميشود، اغلب ازدواجهايي كه صورت ميگيرند، ناچار از به رسميت شناختن اتوريتهي پدر هستند. خلاصه اينكه اينها ميكرونظامهاي اتوريتر و استثمارگري هستند كه طبيعي نبوده بلكه ساختهوپرداخته شدهاند.
مدرنيتهي كاپيتاليستي اين نظام را هرچه بيشتر توسعه داد. تنظيماتي كه در حوزهي حقوق به نفع زنان انجام گرفتند، عملاً از ايجاد برابري بهدورند. ميتوان ازدواج يا تأهل را بهعنوان نهادي تعريف نمود كه با مُهر تمدن ايجاد گشته و مردسالاري و جنسيتگرايي اجتماعي در آن مشروعيت بخشيده ميشوند. شايعترين حالتي است كه در آن انحصار دولت، قدرت و هيرارشي در واحد سلولي جامعه بازتاب يافته است. بين ماهيت آن و ظاهر و مشروعيتيافتگياش يك چالش پنهاني و سربسته وجود دارد. در حكم نهادي است كه در شخص زن، بردگي عمومي جامعه را به بهترين وجه استتار مينمايد. با مبنا قراردادن مرحلهاي كه از طريق «ضعيفه»نمودن(به سقوط و انحطاط كشيدن، به پستي كشانيدن، و ضميمهي مرد ساختن) زن آغاز ميگردد، جامعه را نيز گام به گام به ضعيفه مبدل مينمايند. بردگي مرد، پس از ضعيفهنمودن زن و هميشه بهگونهاي مختلط با آن ايجاد گرديده است. ضعيفهگي و بردگياي كه بر روي زن آزموده شده و از آن نتيجه گرفته شده است، بعدها به مردان و طبقات ستمديده قبولانده شد. اين روند كه با تمدن پديد آمد، با مدرنيتهي كاپيتاليستي به اوج خويش رسيده است. فاشيسم در مرحلهي ضعيفهسازي جامعه، داراي معناي ويژهاي ميباشد. بيانگر جامعهاي است كه تسليم گرفته شده است. مدرنيته بيانگر عموم جامعهي ضعفيهاي است كه عقيم گردانده شده، قابليت دفاعي خويش را از دست داده و همگان در آن به زن و شوهر يكديگر تبديل گشتهاند. انباشت استمراريافتهي سرمايه، مستلزم چنان يورشگري و بربريتي است كه هيچ فرصت و امكان ديگري به جامعه نميدهد. حوزهاي است كه بردگي و تجاوزِ تحت نام ناموس، هم مشروعيت داده شده و هم عميقاً اجرا ميگردد…
ادامه دارد