جستجو

خانواده

ژنئولوژی-آرشیو

اگرچه خودِ كلان به‌عنوان خانواده توصيف نمي‌شود، اما بدان نزديك است. خانواده، اولين نهادي است كه در درون كلان متمايز مي‌گردد. بعد از اينكه زندگي طي مدتي طولاني به‌شكل خانواده‌ي مادرگرا ادامه يافت، تحت حاكميت اتوريته‌ي هيرارشيك مردسالارانه‌اي كه بعد از انقلاب روستايي‌‌ـ زراعي(حدوداً در دوران 5000 ق.م) پديد آمد، به دوره‌ي خانواده‌ي مردسالار گذار صورت گرفت. مديريت و فرزندان، تحت نظارت مرد بزرگ خانواده قرار داده شدند. تصاحب زنان، به بنيان اولين انديشه‌ي مبتني بر مالكيت تبديل گشت. پس از آن به بردگي مردان گذار صورت گرفت. در دوران تمدن، به شكل خاندان به اَشكال خانواده‌ي گسترده و طولاني‌مدت برمي‌خوريم. خانواده‌هاي ساده‌تر روستايي و صنعت‌كار نيز تاكنون هميشه وجود داشته‌اند. دولت‌ها و قدرت‌ها نقشي همانند كپي اتوريته‌هاي خويش را به پدر‌ـ مرد درون خانواده بخشيده‌اند. بدين‌ترتيب خانواده به درون موقعيت مهم‌ترين ابزار مشروعيت‌بخش انحصارات رانده شد. هميشه نقش منبع برده، سرف، كارگر، رنجبر، سرباز و تمامي ديگر خدمت‌كاران لازم جهت شبكه‌هاي حاكميت و سرمايه را ايفا نمود. به همين جهت به خانواده اهميت داده شد و تقديس گشت. شبكه‌هاي كاپيتاليستي علي‌‌رغم اينكه مهم‌ترين منبع سود را بر روي كار و زحمت زنانِ خانواده تحقق بخشيدند، آن را لاپوشاني كرده و به‌عنوان يك بار اضافي بر دوش خانواده نهاده‌اند. خانواده را به‌ بيمه‌ي نظام مبدل كرده و آن را به سپري‌كردن محافظه‌كارترين دوران محكوم نموده‌اند.

نقد خانواده مهم است؛ تنها بر پايه‌اي انتقادي مي‌تواند عنصر اصلي جامعه‌ي دموكراتيك باشد. نه‌تنها زن(فمينيسم) بلكه اگر تمامي خانواده به‌منزله‌ي سلول قدرت تجزيه‌وتحليل نشود، ايده‌آل و حالت عملي تمدن دموكراتيك از مهم‌ترين عنصر محروم مي‌ماند. خانواده، نهاد اجتماعي‌اي نيست كه از آن گذار صورت بگيرد. اما مي‌تواند متحول گردد. بايستي از ادعاي مالكيت بر روي زن و فرزندان كه بازمانده‌ي هيرارشي است، دست برداشته شده و روابط مبتني بر قدرت و سرمايه(همه‌نوع آن) در مناسبات زناشويي ايفاي نقش ننمايد. مي‌بايست از رويكرد غريزي‌اي كه بهانه‌هايي همچون تداوم‌يابي جنس در پي گرفته مي‌شود، گذار صورت گيرد. ايده‌آل‌ترين رويكرد جهت همزيستي زن‌ـ مرد، رويكردي است كه در پيوند با جامعه‌‌ي اخلاقي و سياسي، فلسفه‌ي آزادي را سرلوحه قرار مي‌دهد. خانواده‌اي كه در اين چارچوب دگرگوني يابد، سالم‌ترين ضمانت جامعه‌ي دموكراتيك و يكي از روابط بنيادين تمدن دموكراتيك خواهد گشت. زوجيّت طبيعي، مهم‌تر از زوجيّت رسمي است. طرف‌ها بايد هميشه آماده‌ي پذيرفتن حق زندگي مجرّديِ يكديگر باشند. در روابط نمي‌توان به‌صورت برده‌وار و كوركورانه رفتار نمود. آشكار است كه تحت[نظام] تمدن دموكراتيك، خانواده بامعنا‌ترين تحول و دگرگوني را به‌خود خواهد ديد. تا زماني كه زنان ـ‌كه هزاران سال است ميزان بسياري از ارج و اعتبار خويش را از دست داده‌اندـ احترام و توان عظيمي كسب ننمايند، واحدهاي بامعناي خانواده‌ ايجاد نخواهند شد. خانواده‌اي كه بر پايه‌ي جهالت تشكيل شده، نمي‌تواند صاحب ارج و اعتبار باشد. سهمي كه در امر برساخت ديگرباره‌ي تمدن دموكراتيك برعهده‌ي خانواده قرار مي‌گيرد، مهم است.

بر اين باورم که اين شرح مختصر تاريخي به‌خوبي روشن مي‌سازد که مشکلات موجود در خانواده به اندازه مشکلات دولت حائز اهميت مي‌باشند. فشار دوجانبه باعث تشديد هرچه بيشتر‌شدن مشکلات مي‌شود. ترکيب فرهنگ و نشانه‌هاي تاريخي پدرسالاري و جامعه دولتي خاورميانه با قالب‌ها و اشکال مدرن فرهنگ و تمدن غرب نه تنها سنتز ايجاد نکرده، بلکه باعث ايجاد گره‌کور مي‌گردد. بن‌بستي که در دولت به‌وجود آمده, در خانواده هرچه بيشتر گره مي‌خورد. قيد و بند‌هايي مثل فرزندان و زنان زياد از نظر اقتصادي خانواده را ورشکست کرده وآنان را از ادامه حيات ناتوان کرده است. با بزرگ‌شدن فرزندان مسئله کار آنها مطرح مي‌شود. در صورت پيدانشدن کار نيز خانواده بي‌تأثير مي‌ماند. خانواده که همراه و هماهنگ با دولت و اقتصاد مي‌باشد، در بن‌بست دوجانبه‌اي گرفتار شده است که ديگر نمي‌تواند به روابط و شيوه‌هاي گذشته ادامه دهد. خانواده در شرايطي قرار دارد که نه خانواده‌اي غربي است و نه خانواده‌اي شرقي. در اين شرايط خانواده دچار فرسايشي جدي مي‌شود. اينکه خانواده نسبت به ديگر قيدهاي اجتماعي که به سرعت فروپاشيده‌اند, توانسته‌ خود را سر پا نگه دارد از اين امر ناشي مي‌شود که خانواده تنها پناهگاه اجتماعي است. به هيچ وجه نبايد خانواده را کوچک شمرد. انتقادات به‌عمل‌آمده از خانواده مستلزم ردنمودن خانواده به‌طور ريشه‌اي نمي‌باشد، بلکه ضرورت نوسازي و تجديد ساختار آن‌را بيان مي‌کند.

سنت تغذيه جامعه توسط خشونت در کوچک‌ترين واحد جامعه يعني خانواده در چنان سطحي قرار دارد که اجازه نفس‌کشيدن نمي‌دهد. به‌ويژه عليه زن به حالت جنگ پنهاني اعمال مي‌شود.هيچ سلول از زن وجود ندارد که از شدت خشونت به لرزه در نيامده‌ باشد. کودکان نيز در اين وضعيت بسر مي‌برند. شيوه اصلي آموزش, خشونت است. از کودکاني که با خشونت تربيت شده‌اند پس از بزرگ‌شدن تنها انتظار ادامه اين سنت مي‌رود. نسبت به حاکميتي که مبتني بر خشونت باشد احساس غرور و لذت مي‌شود. در حالي‌که احساس نيرومندي متکي بر خشونت و اقتدار است، لازم است به‌عنوان خطرناک‌ترين مرض اجتماعي قلمداد گردد، اما از آن به‌عنوان ارجمند‌ترين و لذ‌ت‌بخش‌ترين احساس نامبرده مي‌شود. يعني پديده‌اي که بايد مورد لعنت قرارگيرد به‌صورت يک فضيلت ارزشمند ارائه مي‌گردد.