زهرا قهرمانی
تا به حال نیز با شنیدن واژه ی سلطه، چنین می پنداشتم که هر جایی که سلطه و سلطه گری باشد، آنجا برده و بردگی در جریان است. اما درواقع ادراک صحیحی از مسأله “سلطه گر نیز خود به نوعی برده ی سلطه است” را نداشتم. شاید موضوع، کمی پیچیده به نظر بیاید. بلکه با بیان چند نمونه ای بتوانم منظور اصلی ام را روشن تر بیان کنم. برای اولین نمونه می توان اشاره ای به ایام گذشته یعنی زمانیکه شاه و سلطان ها بر تخت سلطنت قرار می گرفتند، کرد. بلااستثنا همه ی شاهان از قدرت و اختیارات گسترده ی حاکمیت برخوردار بودند. هر شاه به منزله ی نیم خدا و حتی در دورانهایی خود خدا بودند. این به یک فرهنگ گسترده در نظام دولت های جهان تبدیل شده بود. علی رغم آنکه شخص شاه مجهز به اختیارات بی انتهایی بود و سخن او فرمان محسوب می شد، اما خود این تخت و جایگاهی که در آن قرار داشت، برای او محدودیت های زیادی ایجاد می کرد. رفتار، برخورد، سخن و حیطه ی تحرک اش نیز وابسته به قوانینی که قادر به حفظ سلطه باشد، بود. در غیر این صورت خطر ازدست دادن تاج و تخت به میان می آمد. هیچ شاهی مستثنی از این قوانین تند و خشک سلطه نبوده است. همه به ناچار برای از دست ندادن موقعیت خویش، از آزادی خود گذشت کرده و گاهی فرمان هایی داده اند که با خواست و نیات شان متناقض بوده است. شاهی نیست که همچون یک انسان معمولی رفتار کرده باشد. آنها بیشتر در خفا و تنها، پشت پرده ها، بدور از مکان های جمعی، روابطی بسیار رسمی و دور از صمیمیت، نگاه هایی مملو از ترس، دلهره و صدها مورد دیگر را زیسته اند. خود را به جای یک شاه تصور کنیم. کدام یک از ما می خواست در یک چنین فضایی باشد؟ با اینکه نشستن بر اریکه ی قدرت بسیار جذاب و دلپذیر می نماید، اما کدام یک از ما می خواهد بهای آن را با آزادی اش بپردازد؟ آزادی بیان، آزادی رفتار، آزادی تحرک، آزادی وجدان و…
حالا به نمونه ی دیگری بپردازیم، یک سرمایه دار نیز در عصر کنونی کم و بیش به اندازه ی یک شاه و حتی شاید در ابعاد وسیعتری اختیارانی را داشته باشد. این سرمایه دار نیز تحت قوانین خشک سلطه اش قرار دارد. چون برای حفظ سرمایه اش، ناچار از گسست از آزادی است. احساس های انسانی، اجتماعی، نیکی و وجدانی یعنی آنچه که انسانیت انسان را شکل می دهند، تمامی این ویژگی ها موانعی هستند که سرمایه دار بایست، دست از آنها بشوید، آنزمان موجودیتی متفاوت می یابد. پس از آن دیگر سرمایه دار، انسانی معمولی نیست، از مناسبات اجتماعی و انسانی و هر آنچه بنیادی ترین ویيگی های انسانیت است، دور گشته و این قوانین و قید و بندهای سلطه است که شکل دهی او را منجر می شود. چگونگی رفتار، اهمیت دادن به چه چیزی و نادیده گرفتن چه چیزهایی، ذهن و باورهای او را زیرسلطه خود گرفته و رفته رفته سلطه به وی امر می کند که روح، دل و وجدان خویش را همچون وسایل قدیمی و بی مصرف دور بریزد. سرمایه دار یا باید مطیع فرمان های سلطه باشد یا دست از سرمایه بکشد. و این دوراهی انتخاب از میان آزادی و بردگی است.
اگر نمونه ی آخر را در نهاد خانواده ملموس کنیم، قادر به درک پذیری بهتر موضوع خواهیم شد. در نهاد خانواده کسی که نماینده ی شاه و سرمایه دار است، مرد می باشد. حال بایستی دید که مرد چگونه به برده ی سلطه ی نظام مردسالار مبدل می شود. از همان اوان کودکی به پسربچه ها یاد داده و تلقین می کنند که برتر از دخترها هستند. مرد باید مغرور، جنگجو، زورگو باشد، مرد گریه نمی کند و کارهای زنانه انجام نمی دهد، نان آور خانه است، عاطفه و احساساتش را با کسی در میان نمی گذارد، به سخنان زن گوش نمی دهد، با دختران دوستی نمی کند و حتی مرد حریف مردان است و… می توان دهها نمونه ی دیگر برشمرد. با این طرز تربیت و تفاسیر، پسربچه ها طبق قوانین سلطه ی مردسالاری پرورش می یابند. سلطه او را مجبور می کند که برای اثبات و به نمایش گذاشتن مردانگی اش، مطابق موازین و قوانین از پیش تعیین شده، رفتار نمايد. تنها در چنین صورتی مرد شده و می تواند با غرور و سربلندی در میدان مردان حضور یابد. اگر مردی خواسته يا ناخواسته سعی کند با دیدگاه بازتر و برخوردی انسانی و اخلاقی با زن داشته باشد، مورد استیضاح و نکوهش قرار خواهد گرفت. این مرد جز مبارزه یا عقب نشینی چاره ای دیگر نخواهد داشت. زير فرمان سلطه قرار گرفتن، اين است. از دست دادن حیثیت و غیرت مردانگی، موضوع بحث است. از طرفی آزادی و برابری وی را فرا می خواند، از طرف دیگر سلسله روابط مراتبی و سلطه گری به او القاء می کند که برای حفظ آنها تلاش کند. تا زمانی که در جهت تداوم این مراتب و سلطه گری اقدام کند، هرگز توان برقراری یک رابطه ی صحیح و سالم با زن را نخواهد داشت با توجه به درهم آمیختگی و وابستگی مبنای روابط انسانی نیز، نمی تواند رابطه ی سالمی با خویشتن هم برقرار کند. چرا که بذری در بطن او کاشته اند که نه تنها منجر به آزار اطرافیانش می شود، او را از درون و روان نیز مسموم خواهد کرد. این مرد و طرز مردانگی تا هنگامی که خواهان سلطه گری باشد، با موجودیت خود در ضد و نقیض خواهد بود. رهبر آپو تأکید دارد که در دوره ی حاکمیت مدرنیته ی سرمایه داری و بخصوص تأسیس نظام دولت-ملت، منجر به کاشت سلطه گری در کوچکترین سلول ها شده است. درصورت عمق درک این واقعیت، آنزمان بایستی همگی آگاهی درست و کلی ای از اینکه سلطه و خاصیت به بردگی کشاندنش، خطری است که تمامی ما با آن روبرو هستیم. هیچ یک از ما از تأثیرات مستقیم و غیرمستقیم سلطه مصون نیستیم. همگی به نوعی تحت تأثیر سلطه قرار داشته و برای آلوده کردنمان به این سیستم و نگرش سلطه، تمامی فرصت ها و امکانات خود را به کار گرفته و از هیچ کوششی فروگذار نخواهند کرد . آنچه حائز اهمیت است، ضرورت مبارزه ای وسیع و همه جانبه در راستای رهایی و حفظ فرد و جامعه از سلطه گری وجود دارد. در هر زمان و مکانی، در هر برخورد و نگرشی بایستی خطر نفوذ سلطه را حس کرده و ارزیابی های لازمه را انجام داد و بنا به آن نیز مبارزه ای مداوم را انجام داد. رهایی از دام های سلطه سخت، اما درعین حال، غیرممکن نیست. اراده و آزادی از آنچنان نیرویی برخوردار است که توان مقابله در برابر دشوارترین و سنگین ترین حمله های سلطه گری را دارد و سخن آخر اینکه تخت سلطه را در ذهن و روح مان درهم شکسته و مجال برده ی سلطه شدن را ندهیم.